بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۹ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

از یکی دو روز پیش ، صفحۀ اصلی ِ آن کتاب ـم رو عکس های کربلای یکی از همکلاسی ها پُر کرده ؛

- برا ـم جالب ـه که انقد حال داره که دم به دقیقه عکس میگیره و میذاره تو آن کتاب ـش -

واقعا دل ـم خواست اون جا باش ـم.

کارگزاری عراق ، کار ِ دادن ِ ویزا برای اربعین رو شروع کرده.


دل ـم برای تپیدن ِ  قلب ـم موقع ِ راه افتادن از نجف ،

برای قرار گرفتن تو جمعیت ِ زوّار ،

برای شنیدن ِ صدای نوحه های بین راه ،

برای خوش و بش کردن همسفرا باهم و سبقت گرفتن ـشون تو آوردن ِ بارهای هم ،

برای خوردن ِ غذاهای نذری ،

برای خوابیدن ِ تو چادرها ،

برای دیدن ِ عشق ِ عراقی ها موقع خدمت به زوّار ،

برای دیدن این تابلو

و

برای زیارت و غرق شدن در مهربونی ِ امام حسین علیه السلام تنگ شده ...


خوش به حال ِ اونایی که روزی ـشون  میشه.


پ ن : آتش گرفته است دلم از شرار آه / از بس که آه از جگر خود کشیده ام


  • باران بهاری

یه روز ـایی هست که همه چیز حول و حوش یه موضوع میگرده و ذهن رو معطوف به موضوع خاص ـی می کنه؛

جوری که خود ـمون متوجه میشیم زندگی ـمون جهت دار ـه و انگار داریم به سمت خاص ـی هدایت میشیم.

چند روز پیش د.ص رو دید ـم.

بیشتر اون حرف زد و من گوش کرد ـم.

با این که معمولا پراکنده گویی میکنه ولی تو حرفا ـش نکته های خیلی خوبی پیدا میشه که بعضا تا چند روز فکر ِ منُ به خود ـش مشغول میکنه.

داشت در مورد یکی از دانشجوها ـش میگفت ؛

حرف ـش به این جا رسید که مشکل ِ خیلی از آدمای امروز این ـه که بین باور کردن دیگران و باور نکردن ـشون حیرون موندند و انقد راستی و دروغ به هم پیچیده شده که نمی دونند چه کنند. از طرف دیگه کلی اطلاعات دارند ولی بلد نیستند از این همه اطلاعات استفاده کنند ؛ اصلا نمی دونند استعداد ـشون چیه و تو فضای مجازی خود ـشونُ گم کردند.

بعد در مورد کامی ( کامپیوتر ) صحبت کرد و اشاره ای به فعالیت ـهای سایبری داشت.

من گفتم : " دیگه نمیشه به ـش گفت مجازی ؛ واقعی شده "

گفت : " نه! اشتباه نکن ؛ حقیقت یعنی خدا ؛ یعنی اون ـی که خدا رو برا ـمون تداعی کنه و ما رو به خدا برسونه ... ؛ فضای مجازی بلده هر کس ـی رو به روش خود ـش و با زبون خودش جذب کنه ... "

گفت : " مُهر درست کردند که تعداد رکعت ـهای خونده شده رو نشون بده ؛ در حالی که نماز ، همه ـش یعنی توجه ؛ وقتی کسی حواس ـش پرت بشه و بعد بخواد به رکعت ـشمار ِ مُهر ـش نگاه کنه ، پس چه نمازی داره می خونه ؟ یا مثلا  همین که بعضیا اسم بچه ـهاشون رو اسم ائمه میذارن باعث میشه با صدا زدن ـشون به یاد خدا و ائمه بیفتند و همین درسته وگرنه انقد تو این دوره و زمونه درگیر زندگی روزمره میشن که کم کم از خدا فاصله میگیرن و ... "

این حرف آخر ـش منُ یاد روایت ـی انداخت.1

مباحث مطرح شدۀ دیروز هم به نحوی به این حرف ـا مربوط بود ؛

حالا دارم فکر میکنم تو این دنیایی که حقیقت و مجاز ، راست و دروغ رو باید پیدا کرد ، من کجا ایستاد ه ـم ...


پ ن 1 : یکی از اصحاب و شاگردان امام صادق علیه السلام  به آن حضرت عرض کرد: جُعِلْتُ فِدَاکَ إِنَّا نُسَمِّی بِأَسْمَائِکُمْ وَ أَسْمَاءِ آبَائِکُمْ فَیَنْفَعُنَا ذَلِکَ ؟ فَقَالَ إِی وَ اللَّهِ، وَ هَلِ الدِّینُ إِلَّا الْحُبُّ وَ الْبُغْضُ ؟ قَالَ اللَّهُ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ یَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ‏ / (ای امام) من به فدای تو شوم، ما فرزندان خود را به اسم های شما و پدران تان نامگذارى می کنیم، آیا این عمل براى ما در پیشگاه الهى اجر و فایده ‏اى دارد؟ حضرت فرمود: بلى بخدا قسم این عمل برای شما نزد خدا فایده دارد. آیا دین داری چیزی جز دوستی و دشمنی است. - آنگاه حضرت برای تأیید فرمایش خود به آیه 31 سوره آل عمران استدلال کردند که می فرماید: - (ای پیامبر! به مردم ) بگو: اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید، تا خدا نیز شما را دوست داشته باشد، و گناهان تان را ببخشد. / مستدرک الوسایل، محدث نوری، ج15، ص 128


  • باران بهاری

هوا خیلی گرم ـه

بارون نمی باره

کولر - اگه نگیم 24 ساعت - حداقل 20 ساعت روشن ـه

و من

کم ـی تا قسمت ـی سرما خورده ـم.

فردا نامزدی ِ ر.د ـه و حقیقتا حس ـش نیست از جا ـم تکون بخورم ؛

اما چه سود که از جبر و احتمال ِ روزگار  ، تنها جبر ـش عاید ما شده است!

اردیبهشتی ِ دوست داشتنی یه عالمه خرما از ایرانشهر برام آورده بود و تقریبا بخشی از جون ـم تبخیر شد تا بیارم ـشون خونه.

...

پ ن : اَکیدَن ، مُطلَقَن ، کُلَن خیلی زیاد به یه آدم ِ مستجاب الدعوه نیازمندیم تا دعا کند و راه برای ـمان هموار گردد. ان شا الله.


  • باران بهاری

امروز چندتا چیز جدید یاد گرفت ـم ؛ البته در باب آش ـپزی. - بسیار هم خوش ـم اومد : ) -

ر.م کنار دست ـم نشسته بود و من داشت ـم نوشته های سبز ـم رو مرور می کرد ـم.

گفت : هر کدومُ که دوست داری برا ـم بخون.

رفت ـم از اول و دونه دونه نگاه کرد ـم ؛

هر کدوم برا ـم خاطره ای رو - که شاید هیچ وقت نمرده بودن - زنده کردن  ؛

با خود ـم فکر کردـم که فقط خود ـم نوشته ها ـمُ می فهمم

و دل ـم نمی خواد اونا رو - حداقل خود ـم - برای کسی بخون ـم.


پ ن : یاد یکی از شعرای نزار قبانی افتاد ـم که میگه :

مرد برای عاشق شدن
به یک دقیقه نیاز دارد
و برای فراموش کردن
به چندین قرن


  • باران بهاری

خیلی وقت بود که دل ـم می خواست برم زیارت امام زاده صالح علیه السلام ؛

بالاخره امروز شرایط فراهم شد و به همراه ز.م رفتیم زیارت.

خیلی  خوب ـه آدم یه جایی رو داشته باشه که بتونه اون جا خودشُ آروم کنه.


پ ن : باید جایی رفت که گلدسته ها، سیاهی ِ شهر را تکذیب می کنند ؛

جایی که بغض های گره خورده باز می شوند...


  • باران بهاری

چند روز پیش مامان ازم پرسید : " از ماه خبر داری ؟ "

گفت ـم : " به ـش اسمس می زنم ولی معمولا جواب نمیده ؛ من هم حوصله ناز و ادا ندارم ... "

گفت : " اون مادر نداره ؛ خواهر نداره ؛ تو باهاش حرف بزن ... "

گفت ـم : " اهل ارتباط داشتن و رفت و آمد نیست. "

امروز هم علی رغم میل باطنی ـم به ـش اسمس زد ـم و روز ـش رو تبریک گفت ـم - شاید برای آخرین بار -

و همونطور که انتظار داشت ـم ، مطابق معمول جواب نداد.


پ ن : بعضی ها رو زیاد تحویل بگیری فکر می کنن خبری ـه ؛ بعد باید بیای ثابت کن ـی منظوری نداشت ـی.


  • باران بهاری

دیروز به طور شگفت انگیزی غافلگیر شدیم

ا.م اومده بود تهران و بعد از حدود یکسال دیدم ـش.

خیلی تغییر کرده بود ولی هنوز همون شر و شور گذشته رو داشت.


ر.م از صبح رفته بود بلیط بگیره تا اگه آقا بطلبند بریم مشهد.


اردیبهشتی ِ دوست داشتنی چند روزیُ تبریز بود و بعد از اومدن، کلی از آداب و رسوم خاص پذیرایی ِ اون ها تعریف کرد که در نوع خود ـش جالب بود.


پ ن : روزها شب میشن و شب ها روز و روزگار میگذره ؛ یه آدمایی می رن و یه آدمایی جاشونُ میگیرن و زندگی ادامه پیدا می کنه ...

پ ن : حس می کنم حسّ تعریف کردنم  کم کم داره خاموش میشه ...


  • باران بهاری

چند وقت ـه همش خواب امتحان می بینم ؛

امتحان عربی

امتحان شیمی

امتحان ریاضی

دیشب هم خواب دیدم کنکور تجربی ! دارم و نمی دونم حوزه امتحانی ـم کجاست .


امروز داشتیم در مورد انتخاب رشته حرف می زدیم ؛

من دوست داشتم هنر بخونم ولی نظر پدرم این بود که تنبل ها می رن سراغ هنر و برای خاطر پدر  قید ـشُ زدم.

مدرسه ای که توش درس خوندم ، نمونه مردمی بود و فقط دوتا رشته ریاضی و تجربی داشت ؛

بنابراین بین بد و بدتر انتخاب کردم و ریاضی خوندم.

تا این که نوبت به پیش دانشگاهی رسید و باید مدرسه رو عوض می کردم.

شاید از خوش شانس ـی من بود که مدرسۀ جدید رشتۀ ادبیات یا همون علوم انسانی رو هم داشت و من از خداخواسته تغییر رشته دادم و به سراغ ادبیات رفتم ؛ البته این همۀ ماجرا نبود و باز قهر و اخم پدر ادامه داشت ؛ چرا که باز هم طبق نظر ایشون من ـی که استعداد خوندن ریاضی رو داشت ـم نباید می رفت ـم علوم انسانی بخونم ولی

این بار سر ِ حرف ِ خود ـم موند ـم .


پ ن : همیشه یکی از خط قرمز ـام ، پدر و مادر ـم بودند و ناراحت نیستم که خیلی وقت ـا مسیر زندگی ـمُ بخاطر اون ها عوض کردم.

پ ن : کاش همه اون جوری که دوست داشتند زندگی می کردند چون یه روز به خاطر کارهاشون ، خودشون باید پاسخگو باشن و نه هیچکس ِ دیگه...


  • باران بهاری

یه روزایی حساب کتاب دقیق ـشُ داشتم

الان بی خیال شدم ؛ درست مثل کسی که به سکسکه کردن عادت کرده ؛ البته از نوع خاص ـش!


دیروز بیش تر از نیم ساعت با ن.م حرف زدم ؛ خیلی وقت بود از هم بی خبر بودیم

در مورد خودمون و خودشون ، از هر چمن ترانه ای خواندیم و قرار شد یه روز - یحتمل پیش از روز موعود - همدیگه رو ببینیم.

یه سر به آن کتاب زدم تا مث پارسال نشه و بتونم حداقل با چند روز فاصله پیام هایی رو که برام نوشته شده جواب بدم ؛

5 تا عمومی و یه خصوصی.

امسال اولین نفر ف.ر بود که واقعا غافلگیرم کرد و اصلا انتظار نداشتم بهم اسمس بزنه ...


پ ن : دل ـم می خواد مدام خودمُ تکون بدم و بگم : " نه! تو نباید بخوابی وگرنه یخ می زنی " ولی واقعا نمیشه ... ینی توانایی ـشُ ندارم.

پ ن : خیلی بَد ـه که خیلی از ماها به چشم هامون بیش از حد عادت کردیم !


  • باران بهاری

داشتم برنامۀ " معرفت " رو نگاه می کردم

بحث ِ دنیا و آخرت شد

آقای دینانی گفت : درسته که دنیا بازی ـه ولی آدم وقتی بازی هم می کنه ، جدی جدی بازی می کنه و بازی رو جدی می گیره.

از اون موقع دارم به حرف ـش فکر می کنم

به دنیا

به این بازی ِ سخت

به این که بعضی ها ناخواسته تن به بازی هایی می دن که دوست ندارن

ولی باید جدی جدی بازی کنن ...

ینی آخر ـش چی میشه؟


پ ن : من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد/ عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد / الهام دیداریان