از یکی دو روز پیش ، صفحۀ اصلی ِ آن کتاب ـم رو عکس های کربلای یکی از همکلاسی ها پُر کرده ؛
- برا ـم جالب ـه که انقد حال داره که دم به دقیقه عکس میگیره و میذاره تو آن کتاب ـش -
واقعا دل ـم خواست اون جا باش ـم.
کارگزاری عراق ، کار ِ دادن ِ ویزا برای اربعین رو شروع کرده.
دل ـم برای تپیدن ِ قلب ـم موقع ِ راه افتادن از نجف ،
برای قرار گرفتن تو جمعیت ِ زوّار ،
برای شنیدن ِ صدای نوحه های بین راه ،
برای خوش و بش کردن همسفرا باهم و سبقت گرفتن ـشون تو آوردن ِ بارهای هم ،
برای خوردن ِ غذاهای نذری ،
برای خوابیدن ِ تو چادرها ،
برای دیدن ِ عشق ِ عراقی ها موقع خدمت به زوّار ،
برای دیدن این تابلو
و
برای زیارت و غرق شدن در مهربونی ِ امام حسین علیه السلام تنگ شده ...
خوش به حال ِ اونایی که روزی ـشون میشه.
پ ن : آتش گرفته است دلم از شرار آه / از بس که آه از جگر خود کشیده ام