بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

از یکی دو روز پیش ، صفحۀ اصلی ِ آن کتاب ـم رو عکس های کربلای یکی از همکلاسی ها پُر کرده ؛

- برا ـم جالب ـه که انقد حال داره که دم به دقیقه عکس میگیره و میذاره تو آن کتاب ـش -

واقعا دل ـم خواست اون جا باش ـم.

کارگزاری عراق ، کار ِ دادن ِ ویزا برای اربعین رو شروع کرده.


دل ـم برای تپیدن ِ  قلب ـم موقع ِ راه افتادن از نجف ،

برای قرار گرفتن تو جمعیت ِ زوّار ،

برای شنیدن ِ صدای نوحه های بین راه ،

برای خوش و بش کردن همسفرا باهم و سبقت گرفتن ـشون تو آوردن ِ بارهای هم ،

برای خوردن ِ غذاهای نذری ،

برای خوابیدن ِ تو چادرها ،

برای دیدن ِ عشق ِ عراقی ها موقع خدمت به زوّار ،

برای دیدن این تابلو

و

برای زیارت و غرق شدن در مهربونی ِ امام حسین علیه السلام تنگ شده ...


خوش به حال ِ اونایی که روزی ـشون  میشه.


پ ن : آتش گرفته است دلم از شرار آه / از بس که آه از جگر خود کشیده ام


  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی