چند وقت ـه همش خواب امتحان می بینم ؛
امتحان عربی
امتحان شیمی
امتحان ریاضی
دیشب هم خواب دیدم کنکور تجربی ! دارم و نمی دونم حوزه امتحانی ـم کجاست .
امروز داشتیم در مورد انتخاب رشته حرف می زدیم ؛
من دوست داشتم هنر بخونم ولی نظر پدرم این بود که تنبل ها می رن سراغ هنر و برای خاطر پدر قید ـشُ زدم.
مدرسه ای که توش درس خوندم ، نمونه مردمی بود و فقط دوتا رشته ریاضی و تجربی داشت ؛
بنابراین بین بد و بدتر انتخاب کردم و ریاضی خوندم.
تا این که نوبت به پیش دانشگاهی رسید و باید مدرسه رو عوض می کردم.
شاید از خوش شانس ـی من بود که مدرسۀ جدید رشتۀ ادبیات یا همون علوم انسانی رو هم داشت و من از خداخواسته تغییر رشته دادم و به سراغ ادبیات رفتم ؛ البته این همۀ ماجرا نبود و باز قهر و اخم پدر ادامه داشت ؛ چرا که باز هم طبق نظر ایشون من ـی که استعداد خوندن ریاضی رو داشت ـم نباید می رفت ـم علوم انسانی بخونم ولی
این بار سر ِ حرف ِ خود ـم موند ـم .
پ ن : همیشه یکی از خط قرمز ـام ، پدر و مادر ـم بودند و ناراحت نیستم که خیلی وقت ـا مسیر زندگی ـمُ بخاطر اون ها عوض کردم.
پ ن : کاش همه اون جوری که دوست داشتند زندگی می کردند چون یه روز به خاطر کارهاشون ، خودشون باید پاسخگو باشن و نه هیچکس ِ دیگه...