یه روزایی حساب کتاب دقیق ـشُ داشتم
الان بی خیال شدم ؛ درست مثل کسی که به سکسکه کردن عادت کرده ؛ البته از نوع خاص ـش!
دیروز بیش تر از نیم ساعت با ن.م حرف زدم ؛ خیلی وقت بود از هم بی خبر بودیم
در مورد خودمون و خودشون ، از هر چمن ترانه ای خواندیم و قرار شد یه روز - یحتمل پیش از روز موعود - همدیگه رو ببینیم.
یه سر به آن کتاب زدم تا مث پارسال نشه و بتونم حداقل با چند روز فاصله پیام هایی رو که برام نوشته شده جواب بدم ؛
5 تا عمومی و یه خصوصی.
امسال اولین نفر ف.ر بود که واقعا غافلگیرم کرد و اصلا انتظار نداشتم بهم اسمس بزنه ...
پ ن : دل ـم می خواد مدام خودمُ تکون بدم و بگم : " نه! تو نباید بخوابی وگرنه یخ می زنی " ولی واقعا نمیشه ... ینی توانایی ـشُ ندارم.
پ ن : خیلی بَد ـه که خیلی از ماها به چشم هامون بیش از حد عادت کردیم !
...
درست لحظه ای که تو باید بری
اسیر یه احساس مبهم شدییم
ببین بعد یک عمر پرپر زدن
چه جای بدی عاشق هم شدییم
برای تو مردن شده آرزوم
یه حقی که من دارم از زندگییم
نیگاه کن در این برزخ لعنتی
چه مرگی طلبکارم از زندگییم
به هر جا رسیدم به عشق تو بود
کنار تو هر چی بگی داشتم
ببین پای تاوان عشقم به تو
عجب حسرتی تو دلم کاشتم
.
.
دوست خوبم تولدن مبارک
ان شالله در سایه توجه حضرت ولیعصر عج روز به روز بالنده تر شویید.