بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

" اراده " یکی از موهبت های الهی ـه ؛

همون چیزی ـه که خیلی از ما ها نداریم ؛

در موقعیت های مختلف زندگی ـمون اجازه می دیم دیگران برامون تصمیم بگیرند ؛

گاهی انقد دهن بین می شیم که منتظریم ببینیم نظر بقیه چیه و همون رو اجرا کنیم ؛

حتی ممکنه دربست مطابق نظر اطرافیان عمل کنیم ؛

شاید جَو گیر شدن هم مصداقی از همین مسئله باشه ...


پ ن : زین همراهان سُست عناصر دل ـم گرفت / شیر خدا و رستم دستان ـم آرزوست / مولوی


  • باران بهاری
خرابات می دونی کجاست؟
نع ! باور کن نمی دونی ...
د ِ اگه بدونی اینجا وانمیستی مُعَطّل تا یکی مث ِ من برات صغری کبری بچینه و از این شرح بی نهایت بگه.
اگه بدونی دل ـت انقد بزرگ هست که نخوت ِ رقیب* تنتُ نلرزونه ...

راست ـش دست ـم می رفت که یه چیزایی رو بنویس ـه و یه حرفایی رو بگه ،
ولی چند وقت ـه که یاد گرفت ـم حرف  از اون چیز ـایی ـه که کنتور نداره و
می تونم خیال کن ـم اصن نشنید ـم و رد بشم.

یاد گرفت ـم بزرگی ِ آدما به قد و هیکل و سن و سال ـشون نیست ؛ به دل ـشون ـه.
خدا به دل ِ آدم نگاه می کنه ؛ ینی ظرف ِ وجود هر کس ـی دل ـشه.
اگه دل بزرگ باشه خدا خریدار میشه وگرنه می افته تو دور ِ باطل ِ بازی ...

پ ن : کلی دل ـم خواست در مورد ِ آدمای بزرگ ـی که می شناسم بگم ولی هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد ؛ یه جورایی گفتن ـم نمیاد!
پ ن : *در تنگنای ِ حیرتم از نخوت ِ رقیب / یارب مباد آنکه گدا معتبر شود /  حافظ
پ ن : شرح ِ اسرار ِ خرابات نداند همه کس / هم مگر پیر ِ مغان حل کند این مسئله ها / جامی
پ ن : خامش کن از این گفتن تا گفت بری باری / از جان و جهان بگذر تا جان و جهان بینی / مولوی

  • باران بهاری

با خود ـم قرار گذاشت ـم تو این مدت ِ خاص ، به یه جاهایی سر نزنم و یه آدم ـایی رو نبینم.

هرچند پیش اومده که اون آدم ـا میان و منُ می بینن . دی :

هر دفه میام نت وسوسه میشم ولی باز به خود ـم میگم : " دیگه چیزی نمونده ؛ فقط چند روز صبر داشته باش. " 

مث ِ کسی که روزه ـست یا کسی که مُحرِم شده ...

به قول ِ ا.ا آدم باید با خود ـش صادق باشه.


پ ن : عهد نابستن از آن بِهـ که ببندی و نپایی ...


  • باران بهاری

ازم پرسید حساسیت ینی چی؟

خیلی تو ذهنم گشت ـم تا یه معنی درخور فهم ـش پیدا کنم.

دیروز تو خلوتگاه ِ خودم به حرفا یی که به اون زدم و به این کلمه خیلی فکر کردم.

گاهی به صورت لحظه ای و گاهی برای مدتی نسبت به موضوعات یا افراد خاص ـی حساس میشیم و شرایط ـی که خودمون یا اون ها در اون قرار می گیریم برامون اهمیت پیدا می کنه ؛ اما شاید زمان و شاید هم تجربه باعث میشه بفمیم نباید حساس بشیم و اینطوری آرامش بیشتری خواهیم داشت ؛ البته ممکن ـه یه جور بی تفاوت ـی تلقی بشه .

به هرحال اسم ـش هرچی که هست برای ادامۀ زندگی لازم ـه ؛ خصوصا در مواقعی که اصـلن به ما ربطی نداره .

هرچی تعلقات آدم  و وابستگی ها ـش کمتر باشه ، بهتر می تونه زندگی کنه.


پ ن : شانه هایم را بالا می اندازم و از زندگی لذت می برم ...

پ ن : ز سامان تعلق ها پریشانی غنیمت داد / همه دام است اگر این رشته ها بر یکدگر پیچد / بیدل


  • باران بهاری

تو یه لحظاتی ممکن ـه دوست داشته باشی کسی رو در آغوش بگیری

فرقی نمی کنه لحظۀ شادی باشه یا غم

حتی ممکن ـه بخوای هرچی تو وجودت هست رو بهش بگی

شاید اون یه واسطه باشه

درست مث ِ یه حلقۀ اتصال که تو رو به یه بی نهایت متصل می کنه

مث ِ یه ضریح


پ ن : سکوت کرده ام و خیره بر ضریح تو ام / که بشنود دلتان التماس باران را .../ حمیدرضا برقعی


  • باران بهاری


نکند تو دست از یاد من شسته ای و مرا برای همیشه از خانه ات رانده ای؟ ...
نکند از من فاصله گرفته باشی؟...
نکند تو مرا روی گردان از خویش یافته ای و از چشمت افتاده ام؟ ...
نکند مرا اهل غفلت دیدی و از رحمت خود اینگونه نا امیدم کردی؟ ...
نکند تو شنیدن دعای مرا دوست نداری؟ ...
نکند ... *

* : فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
پ ن : من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش / من آن ِ تو ام ؛ مرا به من باز مده ...
پ ن : شرم ـم از خرقۀ آلودۀ خود می آید ...

  • باران بهاری

و من دل ـم می خواست همین الان مثل ِ همون روز که تنهایی توی صحنِ جمهوری روبروی گنبد نشسته بودم و ابوحمزه می خوندم ،

اون جا بودم و با امام ِ خودم خلوت می کردم ...


پ ن : وقتی کوچیک بودم و دل ـم یه چیزی می خواست که یه کم محال می نُمود در جوابم می گفتند : خب بخواه!

پ ن : ...


  • باران بهاری

درون گرا یا برون گرا بودن افراد، ممکنه تاثیرات متفاوتی رو بر اطرافیان بذاره.

گاهی اثر ِ انرژی اون ها بر ما باعث رشد و ارتقاء ـمون میشه و گاهی ما رو دچار جمود و ایستایی می کنه ؛

شاید بخاطر همین باید خیلی در برقراری ارتباط با دیگران و بروز احساسات ـمون دقت کنیم و ارتباطات ـمون -خصوصا ارتباط روحی و عاطفی - رو با کسانی داشته باشیم که توانایی ِ همراهی و مهم تر از اون هدایت ِ ما به راه ِ درست رو داشته باشن. البته خیــــــــــــــلی سخت می نُماید.


پ ن : چه خوب ـه برای هم بدعاییم.

پ ن : و کُلی حرف که درون گرایی ـم نمی ذاره بگم ... هعی ...


  • باران بهاری

بعضی روزـا هست که خودمُ ، نوشته هام و حتی روزمره گی هامُ مرور می کنم.

یه روزـایی اصلا خوب نمیگذرن ؛ انگار مفت مفت هدر میشن.

اما یه وقت ـایی هم هست که آدم خودش فکر می کنه هدر شده اما آخرش خدا به آدم صله می ده ، هنوز صبح نشده کام ـتُ شیرین می کنه که بفهمی پاتُ کج نذاشتی؛ که بفهمی ابرهای سیاه نمی تونند تا همیشه بمونند ...


پ ن : چقدر الان حسّ ِ خوبی دارم : )

پ ن : همیشه هم خواستن توانستن نیست ؛ گاهی نخواستن ، توانستن است.

پ ن : مگر می شود یک روز امام رئوف دل ـت را ببرد پیش خودش و آن روز بد تمام شود؟ ... - نمی شود! -



  • باران بهاری

گاهی باید از حصار ِ قالب ها گریخت ؛

یک جور گریز از چارچوب های ساختگی ...


پ ن : پرواز سخت نیست وقتی امّید به سوی ـمان دست دراز کرده است !


  • باران بهاری