بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

این نوشته رو یه جایی خوندم ...

شاید مث حرفایی بود که باید میگفتم

آی رهگذر! دوست! غریبه! آشنا! یا هرکس دیگری که می خونیش اینا حرفای خودم نیست حرفای دلمه که از زبون یه نفر دیگه زده شده

من بهش فکر کردم ... دوست داشتی تو هم فکر کن ...


بعضی وقت ها نمی خواهم زیادی به آدم ها نزدیک شوم.می ترسم رابطه هه به گند کشیده شود یا مثلا بخورد توی ذوقم. یکبار درباره ی منصور ضابطیان هم گفتم. به دوستم گفتم:بگذار از همین دور خوب بماند،خوب...بعد او اصرار کرد که ضابطیان خیلی خوب است...گفتم:"می دانم."

بارها شد که خواستم به او نزدیک شوم.اما بعد ترس فرو ریختنش ناراحتم کرد. او باید منصور ضابطیان باشکوه و باسواد بماند...نه اینکه مثل تمامی اهالی مطبوعات و رسانه یکهو بریزد پایین.

اما دوست من نمی فهمید که من از زیادی نزدیک تر شدن رابطه ها می ترسم.همین مینا....همین مینا ...اگر هی اصرار نمی کرد با هم برویم بیرون و هی هرروز هرروز مرا نمی دید و به التماسش ساعت کلاس زبانمان را یکی نمی گرفتیم آخر سر داد و بیداد نمی کرد که من به تو وابسته شده ام و قهر نمی کرد که تو 1000 نفر را داری در زندگی ات.آن هم چه؟ بعد از 6 سال دوستی سلانه سلانه که خوب پیش رفته بود و می توانست تا ابد ادامه پیدا کند.

امروز هم تو بالاخره گند زدی. گند زدی به 8 سال رابطه ی سلانه سلانه و خوبمان.تو گند زدی به همه ی حس های خوب تمام این سالهای من.

که چه؟ بیا روابطمان صمیمانه تر باشد.

چشم هایم گرد شد که صمیمانه؟ من که همیشه با تو صمیمی بوده ام،انقدر صمیمی که حتی بزرگترین راز زندگی ام را می دانی.بعد بدون اینکه جوابی از من بگیری رابطه را صمیمانه کردی...هرروز مسیج بازی...هرروز دلخوری از بی خیال بودن من....و بعد تو ناگهان فرو ریختی...می دانی من همان ظاهر تو را دوس داشتم...همان چارچوب مرتب را که سالها توی ذهنم چیده بودم...همان ذهن طبقه بندی شده...همه ی آنها را...تو فرو ریختی ...تمام این 8 سال فروریخت.

می دانی اینها تقصیر تو نیست. تقصیر من است. تقصیر من است که 1000 تا آدم دور و بر من است. تقصیر من است که برای همه ی آدم ها وقت می گذارم...تقصیر من است که هربار مسیج همه را جواب می دهم. کارهمه را راه می اندازم....تقصیر من است که گمان می کنند من می توانم بهترین دوست آنها باشم...این ها همه تقصیر من است...اما می دانی قراراست تا ابد یک چیز بیخ ریش من بماند،فروریختن آدم ها...آدم هایی که سعی می کنم زیادی به آنها نزدیک نشوم. 



  • باران بهاری
خیلی وقت بود میشناختمش اما این روزها بیشتر ؛
شاید در گذشته انقدر حرف هاش رو خوب درک نمی کردم ...
هر روز مدتی رو با هم می گذرونیم ؛
اعتراف می کنم تا بحال اینطور بهش علاقمند نشده بودم؛
کلی به شخصیت و حالات و روحیاتش فکر می کنم ...

خیلی ظریف کلمات رو بکار می بره

خیلی بجا سخن می گه

غزلیاتش به حقیقت دل می بره ...

چند روز فقط این بیت توی ذهنم جا باز کرده بود :

قدح چون دور ما افتد به هشیاران مجلس ده     مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی

نمیدونستم بیتی که م برام اسمس زده بود سروده سعدی هستش ؛
به حقیقت که اون غزل هم از عاشقانه های بی نظیره ...


  • باران بهاری

این شب ها چند روز طول کشیده اند اما هنوز چینی بندزن  روزگار ما نیامده؛

نمیدانم چند وقت دیگر صبح می شود...

شیشۀ نازک تنهایی من خرد شده!


بگذار و بگذر از همۀ هم همه های دروغین ؛

اسفند است شاید خاطراتی که پیش از آمدن بابانوروز دود می کنم ...

روسیاهی اش بماند برای ذغال !


بهاری کن دلت را ... تا بهار چند قدم بیشتر نمانده : )

  • باران بهاری

9

یار نمی شوی ، بار نشو ...

بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست !


  • باران بهاری

8

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشق بازان چنین مستحق هجرانند


بیش از پیش مطمئن می شوم هر روز و هر لحظه

این روزها همه جا پر از دروغ شده و

چه بسیار دروغگو ...

چه فرقی می کند این روزها همه ، همه اند!


  • باران بهاری

7

اینجا چراغی خاموش است !

صبور باش ؛

به خودت قول بده تا وقتی پای حرف هایت تمام قد نمانده ای ،

تا وقتی با خودت رو راست نشده ای ،

تا وقتی  دلت را باور نکرده ای ،

عاشق نشوی.


بوی نا   گرفته اند لحظه های تکراری ِ دروغ ؛

بگذار تا دوباره سعدی بخوانم ؛

این روزها بدجوری حالم را خوب می کند...


غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم     تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی


  • باران بهاری

5

شاه  ،

بیتی ست که برای تو سرود ـم

چشم ـهایت را باز کن

تا بهتر بخوانم ـت


  • باران بهاری

4

بد نیست فکر کن ـیم

ممکن ـه همون که همۀ زندگی ـمون ـه درِ باغ سبز رو برای کسی که زندگی مون رو به آتیش کشید ـه ، باز کرد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه همون چیز ـی که یک درصد هم احتمال نمی داد ـیم اتفاق بیفت ـه ، اتفاق افتاد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه این دود که همه جا رو گرفت ـه از کبابی سر کوچه نباش ـه ، دل کسی جزغاله شد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه برای خوشبختی خود ـمون یکی دیگه رو بدبخت کن ـیم ...

  • باران بهاری

3

دنیا را بغل بگیر


من طاقت ـش راندار ـم


کمی آنطرف تر بگذار...


چیزی تا بهار نمانده ؛ به گمان ـم کمی تغییر بد نباشد


  • باران بهاری

1

هوا بارانی ست ؛


من بهاری شده ام و


دل ـم بنفشۀ کوچکی ست که از چتر ِ تو می گریزد ...


  • باران بهاری