بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

کوله پشتی رو دوشم بود و تنهایی تو مسیر نجف تا کربلا راه می رفتم

نمی دونم از تیر چندم تا تیر چندمُ خودم تنهای تنها رفتم

خیلی بارونی بودم ؛

یه حرفایی رو نمی شه به هیچکس گفت ... به هیچکس ... فقط باید بریزی تو دلت ...

مشکل این جا ست که دل دیگه جا نداره ...

فقط خواستم من نمونم و اون بره ... هذا یوم الحسرة ...


پ ن : چرا کسی نیست ...

پ ن : این نیز بگذرد ...؟!

پ ن : گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ...


  • باران بهاری

خیلی برام جالبه که با یه تست کوچیک میشه به اعماق وجود یه نفر راه پیدا کرد و خصوصیاتش رو شناخت ...

اصطلاح " گم کردن دست و پا " هم اینجا موکّدا مصداق پیدا می کنه ؛

+ این که :

هر که هست التفات بر جانش / گو مزن لاف مهر جانانش *


پ ن : *سعدی

پ ن : به قول کلاه قرمزی : نترس / نترس / نترس بچه جون : l  + آخی چه رنگ پریده ای  ; )


  • باران بهاری
مامانم یه مثلی داره همیشه می گه :
یه گوهر اگه تو لجن هم بیفته چیزی از ارزشش کم نمیشه ...

من باید کسی رو می ترسوندم ؛ مث اون بار که تلفنی این کارو کردم ...
نه برای خنده یا این که دلم خنک بشه یا هرچیز دیگه  ...
به خاطر عشقی که داره زیر ِ غبار ِ حرفای مصنوعی رنگ می بازه و می میره ...
به قول ِ م : " تو اگه تصمیم بگیری کاری رو انجام بدی حتما انجامش می دی " ...

پ ن : خدا داره می بینه !
پ ن : من محکم ایستاده ـم ... تا از پا در نیامده ـم تیرهایت را به هدف بنشان.
پ ن : حالم خوش میشه وقتی می گذرم از ...

  • باران بهاری

هر وقت منُ می بینه سعی می کنه یه جوری تو حرفاش دلداری بده یا آرومم کنه ؛

نمی دونم شاید چشام این روزا زیاد حرف می زنن ...

گاهی وقتا تو شوخیامون یه حرفی رو همینجوری - بدون منظور به کسی - می گیم ولی یه نفر داغ ِ اون حرفُ دیده و دوباره و چندباره می سوزه و دم نمی زنه ...


پ ن : دوست داشتم م اینجا بود و محکم بغلش می کردم و می گفتم تو چه می دونی من چه حالی ام ؛ ولی هیچوقت نمی تونم اینُ بهش بگم... هیچوقت.


  • باران بهاری

یکی از دوستان توی صفحۀ آن کتاب ـش شعری از فریدون مشیری رو نوشته بود ؛ خوشم اومد ...

بخش هایی از اون رو اینجا بخونید :

دست گنجینۀ مهر و هنر است ؛

خواه بر پردۀ ساز

خواه در گردن ِ دوست

خواه بر چهرۀ نقش

خواه بر دندۀ چرخ

خواه بر دستۀ داس

خواه در یاری ِ نابینایی

خواه در ساختن ِ فردایی ...

آنچه آتش به دلم می زند اینک هردم

سرنوشت بشر است

داده با تلخی ِ غم های دگر دست به هم ؛

بار این درد و دریغ است که ما

تیرهامان به هدف نیک رسیده ست ولی

دست هامان نرسیده ست به هم.


  • باران بهاری
یه وقتایی تو زندگی هست که بیشتر به خدا فکر می کنیم ؛
ممکنه به خاطر گرفتار شدن ـمون تو این دنیا یا نور بالا زدن ـمون باشه ...

در هر صورت فرقی نداره ؛ مهم اینه که چند دقیقه هم که شده یاد خدا افتادیم ...

امروز یه بنده خدایی راز ِ یه نفر رو برملا کرد ؛

البته خواه ناخواه چند وقت دیگه همه می فهمیدند ولی خب اون براش مهم بود که الان کسی ندونه ...

تو راه مدرسه - رو پله برقی مترو ، توی واگن قطار ، موقع راه رفتن - همش فکرم مشغول این شده بود که اگه چند سال دیگه یا نه اصن چند روز دیگه راز بزرگی که توسینه ـم نگه داشتم فاش بشه و من در جواب بگم : " من مدت هاست که اینُ می دونم " ، عکس العمل دیگران چیه ...؟

من فقط بخاطر آبروی کسی مجبورم که سکوت کنم. نمی دونم شاید نباید ولی نمی تونم چیزی بگم ...

یاد اون سال افتادم که خدا رو بیشتر از امروز تو زندگی ـم داشتم ؛ مدام به این فکر می کردم که بهترین صفت ِ خدا چی می تونه باشه...

هنوز هم نظرم همون نظرـه و فکر می کنم ستّار بودن خدا بهترین صفته کما این که همۀ صفات الهی ستودنی هستند. 


پ ن : شاید راز دار بودن هم مکمل یا مرتبط با ستّار بودن باشه ....

پ ن : خدایا بهمون ظرفیت بده تا در برابر تهمت ها ، بدگویی ها و هجمه های دیگران استوار بمونیم و نلغزیم. / آمین


  • باران بهاری

می دونید قدیما وقتی عصبانی می شدن چرا می گفتن " لا الهَ الَا الله " ؟

چون نمی خواستن جواب بِدن ... ینی پای خدا رو می آوردن وسط که بگن برو عمو جون ؛ ارزش نداره جوابتُ بدیم ...

مدت زیادی ـه که تلاش کردم به خودم بفهمونم نباید جواب هرکسی رو بدم ؛ ینی خاموشی رو برای همین روزا آفریدند.

اهمیتی نداره که دیگران چه فکری کنند چون این دستۀ خاص از دیگران غالبا فکر نمی کنند.  دی :


پ ن : وقتی پُل ِ پشت ِ سر خراب بشه دیگه راهی برای برگشت وجود نداره ...

پ ن : آنکس که نداند و نداند که نداند ، در جهل مُرکّب ابد الدهر بماند ...


  • باران بهاری
امروز تو حیاط ِ مدرسه منتظر نشسته بودم تا زنگ بخوره ؛
مادر ِ یکی از بچه ها اومده بود دنبالش ؛ بهش گفت : "دفترتُ جا نذاشته باشی " ... بعد زیپِ کیفشُ باز کرد و گفت : " برو زود دفترتُ بیار " ...
من تو حال و هوای خودم بودم که با صدای همون بچه به خودم اومدم : " محبوبه ! بیا آوردمش ..."

یاد برنامۀ یادگاری افتادم ؛
مسعود فروتن داشت گذشته و حال رو باهم مقایسه می کرد ؛ مدام تکرار می کرد : " نمی گم کدوم بهتره و کدوم بدتر، فقط می گم قدیما اون جوری بود و الان اینجوری ـه ". بعد گفت : " قدیما بچه ها مادرشونُ با اسم کوچیک صدا نمیزدن ؛ بهشون می گفتن عزیز و اونام همیشه عزیز می موندن " ...

پ ن : هر چقدر هم که تکرار کنی : " نمی گم کدوم بهتره و کدوم بدتر " ، معلوم ِ معلوم ـه که کدوم کدومـه.

  • باران بهاری

زندگی شاید همین باشد :

درست کردن یه بشقاب سیب زمینی سرخ شده ،

جا شدن در بغل ِ تنگ ِ یه بچۀ 7 ساله و

شنیدن ِ  "  مامان خیلی دوسِت دارم  " .


پ ن : گاهی باید در لحظه زندگی کرد.


  • باران بهاری

ساعت های زیادی در شبانه روز هست که به تکرار می گذرونیم ؛ انگار نمیشه تغییرشون داد یا عوض کردنشون کار خیلی سختیه.

داشتم فکر می کردم چرا باید یه کارُ بارها و بارها انجام بدیم و نتیجه نداشته باشه؟

چرا باید درصدد قانع کردن کسی باشیم که جویای حقیقت نیست؟

چرا باید همش برگردیم سر ِ خط؟

تکرار های مداوم و بی نتیجه ...


خیلی وقتا پیش میاد بعد از به روز کردن وبلاگ خودم به بعضی از وبلاگ های به روز شده - بسته به این که از اسم کدوم خوشم بیاد - سر می زنم.

دیروز هم همین کارُ انجام دادم و از قضا یه وبلاگ مُسَکِّن پیدا کردم. 

یکی از پست هاشُ خیلی دوست داشتم : 

نماز هایت را عاشقانه بخوان ؛ حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری. قبلش فکر کن چرا داری نماز می خوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.

آن وقت لذت می بری از تک تک کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی. تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست ...  *


پ ن : *شهید چمران

پ ن : دنیا پُر از چوپان های دروغگوئه ؛ اگه بخواهیم به خاطر داد و فریادهای دروغ ِ اون ها مدام زندگی ـمون رو رها کنیم، جا می مونیم.

پ ن : برای شناخت - چیزا ، آدما ، راه ها ، ... - یه زمان معمول و متداول لازمه ؛

اگه این زمان طولانی شد و باز حس کردی هنوز به شناختی که می خواستی نرسیدی، به خودت شک کن ؛ یحتمل افتادی رو دور تسلسل باطل.


  • باران بهاری