کوله پشتی رو دوشم بود و تنهایی تو مسیر نجف تا کربلا راه می رفتم
نمی دونم از تیر چندم تا تیر چندمُ خودم تنهای تنها رفتم
خیلی بارونی بودم ؛
یه حرفایی رو نمی شه به هیچکس گفت ... به هیچکس ... فقط باید بریزی تو دلت ...
مشکل این جا ست که دل دیگه جا نداره ...
فقط خواستم من نمونم و اون بره ... هذا یوم الحسرة ...
پ ن : چرا کسی نیست ...
پ ن : این نیز بگذرد ...؟!
پ ن : گویند سنگ لعل شود در مقام صبر ...