بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

تو وبلاگش یه نوشته از نادر ابراهیمی در مورد عشق گذاشته بود ؛

یاد کتابی که اخیرا اردیبهشتی ِ دوست داشتنی از همین نویسنده بهم معرفی کرده بود افتادم ...

براش کامنت گذاشتم که ببین چی عوض شد که اینجوری شد .

از اونجایی که نوشته ـش خیلی بسیار خوب بود کپی نموده و ایمیل زدم. : )


پ ن : یه وقتایی جهت پیشگیری از سوء تفاهم بهتره کُل ِ مطلب ِ مورد نظر ، سانسور بشه ؛ برای همین متاسفانه نمیتونم حاصلِ کپی کردن ـم رو اینجا  پِیست کنم.

پ ن : به نظر من یه خط صاف خیلی بهتر از یه منحنی سینوسی ـه .


  • باران بهاری

باهاش حرف زدم ؛ صداش خوب بود ...

گفت درد داره ...

براش آرزوی سلامتی کردم ...


پ ن : اللهم اشف کل مریض / آمین


  • باران بهاری

فردا روز عمل ـه و بعدش معلوم میشه که قضیه از چه قراره ...

این که شیمی درمانی لازمه یا نه ...


پ ن : به نظر من خیلی هم خوبه که آدم بفهمه تو سراشیبی ـه و باید خودشُ جمع و جور کنه.


  • باران بهاری
شاید نشه به من گفت شکمو چون پُرخوری نمی کنم ولی خدا نکنه گُشنم بشه ؛ ینی دوست و دشمن نمیشناسم دیگه ... باید زود غذا بخورم. اینجور وقتا خیلی بدم میاد یکی بهم بیسکوییت یا از این کیک های بسته بندی شده تعارف کنه / : )  یه غذای معمولی هم باشه خیلی بهتر از شیرینی ـه . بعله ـشم .

پ ن : اللّهم أشبِع کُلَّ جائِع . / آمین
پ ن : غذای مورد علاقه فقط موقع ِ گرسنگی ، غذای مورد علاقه ست ... حداقل برای من. یه چیزی مث ِ ...

  • باران بهاری
یه وقتایی یه چیزی یادآور یه چیز دیگه برا آدم میشه ؛
دیدن یه تصویر ، خوندن یه جمله ، شنیدن یه آهنگ ، حتی بو کردن یه عطر خوب یا بد و خیلی چیزای دیگه ...

شده از دیدن خودت تو آینه بترسی؟
شده حواستُ جمع کنی که حواست به خودت نباشه ؟
شده نخوای به پشت ِ سرت نگاه کنی؟
شده بخوای یه چیزایی رو فراموش کنی؟
شده از استرس خوابت نبره؟
شده اشک هاتُ یواشکی و تند پاک کنی که کسی نبینه؟

کم و بیش داره ... برا هرکسی هم یه جور ... پُر از اضطرابه ... پُر از نگرانی ...
شاید بختک همین باشه ...

چاره ـش فقط بی خیالی ـه ...
مدام باید زمزمه کرد : این نیز بگذرد ... ( چند بار تکرار )

  • باران بهاری

به آن کتاب سر زدم ؛

نمی دونم چرا حس کنجکاوی ـم بدجوری قلقلک ـم می داد که برم و پیداش کنم ...

اول انگلیسی سرچ کردم ، هیچی پیدا نشد ...

بعد فارسی ...

وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآی پیدا شد ... خود ِ خودِ بــــــــــــــــوق* ـش بود ...

قلبم داشت میومد تو دهنم ... تند تند می زد ...

دلم می خواست یه کامنت بذارم یا حتی یه پیام بفرستم و چیزی رو که تو دلم بود بگم ولی دیدم ارزششُ نداره ...

از اسم بچه و دست م که توی عکس بود شناختم.

همیشه فکر می کردم یه موجود خودخواه مث اون ینی چه شکلیه ؛

قیافه ـش بد تر از اونی بود که فکر می کردم ... حتی نزدیک هم نبود ...

چرک بودن به قیافه نیست ... حتی به اصل و نسب هم ؛ بعضیا کُنهِ وجودی ـشون چرکه ...

آخرش که چی؟

از وقتی دیدمش حالم بده ... 

آدما وقی چرک و پلید میشن از حیوونام بدتر میشن ...


پ ن : یادم نیست این چندمین م توی این وبلاگه ؛ فقط می دونم هر کدومشون یه معنی برام داره.

پ ن : * حرف ِ خیلی خیلی زشت - انتخاب آزاد است - !

پ ن : می گفت آدم باید بدونه قیمت کارش چقدره ... قیمت شکوندن یه آدم ، قیمت دیوونه کردنش چقدره؟

پ ن : خدا داره می بینه!  باید ببینه .


  • باران بهاری

صبح زنگ زد که داریم می ریم مسجد سهله ؛ شماره مو به هـ.م بده.

هعی ... دلم برا نجف تنگ شده ...

به بر و بچز گفتم فردا بیان اینجا ؛ به ف.ع هم گفتم ؛ گفت : " به چه مناسبتی؟ حالا بهت خبر می دم ". بعد از چند دقیقه تماس گرفت که  برنامه ـشون برای اومدن ردیف نیست.

هر روز وبلاگ ب.ف رو می خونم. بعضی از حرفاشُ با همۀ وجودم حس می کنم چون برای خودم هم اتفاق افتاده ؛ ولی خب من و اون یه فرق بزرگ داریم و اون اینه که من نمی خوام مث اون باشم. چند روز پیش وقتی با ف.ف حرف می زدم ، بهش گفتم : فهمیدن ِ دردای دیگران روی زندگی خودِ آدم هم اثر می ذاره ... تو کربلا همش قیافۀ آدمایی که باهام حرف زده بودن ، مخصوصا اون خانم 50 ساله جلوی چشام میومد. حالا هم مدام فکرم در گیر ب.ف شده ... شاید بهتره یه مدت سراغ ِ هیچکسُ نگیرم ...


پ ن : واقعا اگر پشت ِ خیلی از کارا اعتقادی وجود نداشته باشه ، سنگ رو سنگ بند نمی شه ...

پ ن : فهم ِ چیزای فوق العاده ساده ، ممکنه برای باهوش ترین آدما خیلی مشکل  باشه .


  • باران بهاری
با شنیدن خبری که بهم داد  یاد ِ شیخ جعفر مجتهدی  افتادم که داوطلب میشه هدف تیر قضا قرار بگیره و به جای یه جوون ، بیماری رو تحمل کنه. منم حاضرم به جای خ.ل باشم ... بچه ـش کوچیکه ... زوده ... براش زوده ...

پ ن : این آرزوی سه حرفی !
پ ن : برای همه دعا کنیم.

  • باران بهاری

قرار بود بریم باغ اناری و برف بازی کنیم ؛

حالم خیلی خوب نبود و نرفتیم...

البته خودشون کنسل کردن ولی دومین بار بود که مجبور شدم از قرص های خ.س استفاده کنم و از خدام بود که نریم. 

همش یاد حرفای ف.ف می افتم ولی مطمئنم که چیزیم نیست ؛ هرچند خیلی هم اهمیتی نداره ...


نمی دونستم کِی میشه به م.ت  زنگ زد،  برای همین بهش اسمس زدم.

تشکر کرد و گفت : " امید به زندگی ندارم ؛ همه کارام لنگه ؛ برام دعا کن ".

ر.م گفت ممکنه آخر هفته بیان تهران ؛

گاهی وقتا دوست دارم اینجا باشه تا یه کارایی رو باهم انجام بدیم و سرش گرم بشه ...

حس می کنم نباید زیاد کاری به کارش داشته باشم ...


پ ن :  امیدوارم یه روزی علم ِ خود درمانی انقدر پیشرفت کنه که لازم نباشه هِی بریم سراغ دکترا...

پ ن : اگه مدرسه ها  با باریدن برف تعطیل بشه من خیلی خوشحال میشم ؛ چون یه روز می تونم چند ساعت بیشتر بخوابم. ش.خسته


  • باران بهاری
خیلی از جاها برف باریده ...

ببین باز می بارد آرام برف / فریبا و رقصنده و رام برف

عروسانه می آید از آسمان / در این حجله آرام و پدرام برف

زمین را سراسر سپیدی گرفت / به هر شاخه، هر شانه ، هر بام برف

نشسته به اندوه انبوه دشت / به بی برگی باغ ایام برف

ببین باز می بارد آرام برف / فریبا و رقصنده و رام برف

عروسانه می آید از آسمان / در این حجله آرام و پدرام برف

خزان هم به دامان مرگی خزید / کنون فصل سرد سرانجام برف

فرو بسته یک شهر چشمان خویش / و می بارد آرام آرام برف ...


پ ن : همیشه کوچیک که بودم موقع باریدن برف به آسمون خیره می شدم تا دونه های برف رو که از ابرا پایین می افتند ببینم...


  • باران بهاری