بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

خیلی تمرین می خواد که آدم تو زندگی ـش هرکاری می کنه عبادت خدا بشه ؛ خوردن ، خوابیدن ، حرف زدن ، راه رفتن ، زندگی با خانواده ، همه و همه عبادت خدا بشه. بیشتر از تلاش برای طی کردن این مسیر ِ سخت و طولانی، کمکی از جانب خدا لازمه. همینطور لازمه همۀ لحظه های زندگی ، نَفَس به نَفَس بررسی بشه. تجربه ـم میگه هر وقت آدم پا رو خودش و خواسته ـش بذاره ، اون وقت ـه که خریدنی میشه و می برنش بالا ...
سخته ...

امیدوارم اگر صد رهم بیندازی                       که بار دیگرم از روی لطف بنوازی
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد                 ضرورت ست که با روزگار درسازی *

پ ن : سعدی

  • باران بهاری
یه میز لازمه ؛ اگه نشد،  میشه از زانو ها کمک گرفت ؛
به این ترتیب که کف هر دو دست رو در دو طرف ِ پایین ِ صورت قرار داده و آرنج ها را به میز یا زانوان خود تکیه می دهید ؛
سپس یه لبخند ِ کم رنگ ِ پُر از معنی ؛
سرتون رو هم به یک طرف یه کم کج کنید خیلی بهتره ...
حالا نگاه به مقابل ،
خیلی خوبه ؛
آماده !؟

/ : )

پ ن : به قول ِ مربی ِ تعلیم رانندگی ـم : " گرفتی چی شد؟" = عاقلان دانند.

  • باران بهاری

خیلی برام جالبه که با یه تست کوچیک میشه به اعماق وجود یه نفر راه پیدا کرد و خصوصیاتش رو شناخت ...

اصطلاح " گم کردن دست و پا " هم اینجا موکّدا مصداق پیدا می کنه ؛

+ این که :

هر که هست التفات بر جانش / گو مزن لاف مهر جانانش *


پ ن : *سعدی

پ ن : به قول کلاه قرمزی : نترس / نترس / نترس بچه جون : l  + آخی چه رنگ پریده ای  ; )


  • باران بهاری
یه وقتایی تو زندگی هست که بیشتر به خدا فکر می کنیم ؛
ممکنه به خاطر گرفتار شدن ـمون تو این دنیا یا نور بالا زدن ـمون باشه ...

در هر صورت فرقی نداره ؛ مهم اینه که چند دقیقه هم که شده یاد خدا افتادیم ...

امروز یه بنده خدایی راز ِ یه نفر رو برملا کرد ؛

البته خواه ناخواه چند وقت دیگه همه می فهمیدند ولی خب اون براش مهم بود که الان کسی ندونه ...

تو راه مدرسه - رو پله برقی مترو ، توی واگن قطار ، موقع راه رفتن - همش فکرم مشغول این شده بود که اگه چند سال دیگه یا نه اصن چند روز دیگه راز بزرگی که توسینه ـم نگه داشتم فاش بشه و من در جواب بگم : " من مدت هاست که اینُ می دونم " ، عکس العمل دیگران چیه ...؟

من فقط بخاطر آبروی کسی مجبورم که سکوت کنم. نمی دونم شاید نباید ولی نمی تونم چیزی بگم ...

یاد اون سال افتادم که خدا رو بیشتر از امروز تو زندگی ـم داشتم ؛ مدام به این فکر می کردم که بهترین صفت ِ خدا چی می تونه باشه...

هنوز هم نظرم همون نظرـه و فکر می کنم ستّار بودن خدا بهترین صفته کما این که همۀ صفات الهی ستودنی هستند. 


پ ن : شاید راز دار بودن هم مکمل یا مرتبط با ستّار بودن باشه ....

پ ن : خدایا بهمون ظرفیت بده تا در برابر تهمت ها ، بدگویی ها و هجمه های دیگران استوار بمونیم و نلغزیم. / آمین


  • باران بهاری

می دونید قدیما وقتی عصبانی می شدن چرا می گفتن " لا الهَ الَا الله " ؟

چون نمی خواستن جواب بِدن ... ینی پای خدا رو می آوردن وسط که بگن برو عمو جون ؛ ارزش نداره جوابتُ بدیم ...

مدت زیادی ـه که تلاش کردم به خودم بفهمونم نباید جواب هرکسی رو بدم ؛ ینی خاموشی رو برای همین روزا آفریدند.

اهمیتی نداره که دیگران چه فکری کنند چون این دستۀ خاص از دیگران غالبا فکر نمی کنند.  دی :


پ ن : وقتی پُل ِ پشت ِ سر خراب بشه دیگه راهی برای برگشت وجود نداره ...

پ ن : آنکس که نداند و نداند که نداند ، در جهل مُرکّب ابد الدهر بماند ...


  • باران بهاری

زندگی شاید همین باشد :

درست کردن یه بشقاب سیب زمینی سرخ شده ،

جا شدن در بغل ِ تنگ ِ یه بچۀ 7 ساله و

شنیدن ِ  "  مامان خیلی دوسِت دارم  " .


پ ن : گاهی باید در لحظه زندگی کرد.


  • باران بهاری

ساعت های زیادی در شبانه روز هست که به تکرار می گذرونیم ؛ انگار نمیشه تغییرشون داد یا عوض کردنشون کار خیلی سختیه.

داشتم فکر می کردم چرا باید یه کارُ بارها و بارها انجام بدیم و نتیجه نداشته باشه؟

چرا باید درصدد قانع کردن کسی باشیم که جویای حقیقت نیست؟

چرا باید همش برگردیم سر ِ خط؟

تکرار های مداوم و بی نتیجه ...


خیلی وقتا پیش میاد بعد از به روز کردن وبلاگ خودم به بعضی از وبلاگ های به روز شده - بسته به این که از اسم کدوم خوشم بیاد - سر می زنم.

دیروز هم همین کارُ انجام دادم و از قضا یه وبلاگ مُسَکِّن پیدا کردم. 

یکی از پست هاشُ خیلی دوست داشتم : 

نماز هایت را عاشقانه بخوان ؛ حتی اگر خسته ای یا حوصله نداری. قبلش فکر کن چرا داری نماز می خوانی و با چه کسی قرار ملاقات داری.

آن وقت لذت می بری از تک تک کلماتی که در تمام عمر داری تکرارشان می کنی. تکرار هیچ چیز جز نماز در این دنیا قشنگ نیست ...  *


پ ن : *شهید چمران

پ ن : دنیا پُر از چوپان های دروغگوئه ؛ اگه بخواهیم به خاطر داد و فریادهای دروغ ِ اون ها مدام زندگی ـمون رو رها کنیم، جا می مونیم.

پ ن : برای شناخت - چیزا ، آدما ، راه ها ، ... - یه زمان معمول و متداول لازمه ؛

اگه این زمان طولانی شد و باز حس کردی هنوز به شناختی که می خواستی نرسیدی، به خودت شک کن ؛ یحتمل افتادی رو دور تسلسل باطل.


  • باران بهاری
یه وقتایی یه چیزی یادآور یه چیز دیگه برا آدم میشه ؛
دیدن یه تصویر ، خوندن یه جمله ، شنیدن یه آهنگ ، حتی بو کردن یه عطر خوب یا بد و خیلی چیزای دیگه ...

شده از دیدن خودت تو آینه بترسی؟
شده حواستُ جمع کنی که حواست به خودت نباشه ؟
شده نخوای به پشت ِ سرت نگاه کنی؟
شده بخوای یه چیزایی رو فراموش کنی؟
شده از استرس خوابت نبره؟
شده اشک هاتُ یواشکی و تند پاک کنی که کسی نبینه؟

کم و بیش داره ... برا هرکسی هم یه جور ... پُر از اضطرابه ... پُر از نگرانی ...
شاید بختک همین باشه ...

چاره ـش فقط بی خیالی ـه ...
مدام باید زمزمه کرد : این نیز بگذرد ... ( چند بار تکرار )

  • باران بهاری

همش دارم به این جمله ـش فکر می کنم : " زندگی ِ آدمُ انتخاباش ـه که می سازه " ...

شاید قبلا هم شنیده باشمش ولی انقدر دقیق روش فکر نکرده بودم .

واقعا انتخاب های آدم مسیر زندگی رو تغییر می ده ...


پ ن : دارم به آخرین انتخاب ـم فکر می کنم ...

پ ن : فکر کنم انتخاب ها رو هم باید اهم و مهم کرد ...


  • باران بهاری
گاهی سخت میشه خاطرات رو فراموش کرد ؛ مخصوصا وقتی تو همه جای زندگی یه اثری ازشون مونده باشه ...  همه جا ینی همه جا ... ینی همیشه ... ولی زمان کمک می کنه تا فاصله ها بیشتر بشه و فراموشی مث یه رودخونه آروم آروم همه چی رو بشوره و ببره ...
پس جای نگرانی نیست ...
نمیشه - شایدم نباید - به جزئیات اشاره کرد ...
من یه مدتی ساکت میشم تا کمک کنم به این رودخونه ...

پ ن : حساس نشو ... : )
پ ن : با خودت رو راست باش ...

  • باران بهاری