زندگی یه چرخه ست ...
لحظه های زیادی هست که خودمون و کارامونُ مرور می کنیم ...
پ ن : می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم .../ سعدی
زندگی یه چرخه ست ...
لحظه های زیادی هست که خودمون و کارامونُ مرور می کنیم ...
پ ن : می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم .../ سعدی
... آنَّ النّاس کانوا بآیاتنا لا یوقنون*
به راستی اگر یقین داشتم چگونه اینچنین بی تاب می شدم ...؟
بیش از پیش تو را کم دارم ...
پ ن : * سوره نمل / آیۀ 82
پ ن : دستت را بر قلبم بگذار تا آرامش بگیرم که یدالله فوق أیدیهم ...
یه چیزایی هست که آدم فقط خودش می تونه بفهمه ؛ منظورم اینه هرچی در موردش برای دیگران حرف بزنیم یا توضیح بدیم فایده ای نداره چون توی اون جایگاه قرار نگرفتن ؛ چون حسش نکردن.
به من می گه : " تو نگرانی؟ "
می گم : " نه ... " .
می گه : " هر چقد هم که نگرانی داشته باشی ، نگرانی ـت بیشتر از نگرانی برای مریضی بچه که نیست ... بیشتر از اعصاب خوردیای فلان و بهمان که نیست ... " و من سکوت می کنم و هیچی نمی گم ... چون من هستم که دارم درد رو حس می کنم نه اون ؛ پس توضیح دادن بی فایده ست.
پ ن : شاید خوبی و بدی هم از نظر هرکس یه چیزی باشه ...
پ ن : حال ِ همۀ ما خــــــــــــوب است ...
من دلم تنگ شده ؛ حواسم هست که حواسم بهش نیست و همچنان حواسم هست که او حواسش به منه. شاید برای همین هوای ماه رمضون به جونم افتاده ... یه جاهایی هست که بهش می گن : "سَر ِ قرار" ؛ اونجاها میشه اونی رو که می خوای ببینی و باهاش حرف بزنی ...
پ ن : یک روز کم است ؛ خیلی کم ؛ مرا دائم الاشتیاق ـش بگردان / آمین.
پ ن : فرصت ِ کشمکش مده این دل ِ بی قرار را ... / اقبال لاهوری
دیوار هم که باشی یک روز تمام می شوی
یک روز پُر می شوری از سوراخ هایی که میخ ها بر جانت نشانده اند
دیوار هم که باشی یک روز به صدا می آیی
یک روز فرو می ریزی ...
پ ن : تمام می شود این صبر ، این شکیبائی ...
وقتی داشت وصیتنامه ـشُ برام می خوند گریه ـش گرفت ؛ گفت: " خدایا دستم خالیه ، منُ ببخش ... " . پس من چی بگم؟
تصمیم گرفتم من هم وصیتنامه ـمُ بنویسم ؛ نه این که حالا فردا قراره بمیرما - هرچند اصن معلوم نیست یه وقت هم مُردم - ولی دلم خواست بنویسم.
چیزی برای بذل و بخشش که ندارم ؛
بنابراین یحتمل همش میشه قرض و بدهی که بی زحمت بپردازید و از آن ها و این ها حلالیت بطلبید و قص علی هذا ...
یه وقتایی یه اتفاقایی باعث میشه بیشتر به رفتن فکر کنم.
امروز تو راه برگشت از مدرسه همش به این فکر می کردم الان تو برزخ چه خبره؟
اونایی که خوب موندن چه جوری هستن و اونایی که خوشی کردند چه جوری...
یادم اومد یه روز گفتم : " تو بهشت آش هم می دن؟ " - من خیـــــــــــلی آش دوست دارم - ،
بهم گفت : " آره اون جا یه جوبایی هست که از توش آش رد می شه ؛ دی : " ... ینی یه چیزی گفت که دیگه بهش فکر نکنم. /:)
بیش از این حرفم نمیاد.
پ ن : همین دیگه : ) ...
بعضی ها زندگی ـشان باقیات و صالحات است ؛
وقتی هستند وجودشان خیر و برکت است ؛
وقتی می روند حرف ـشان ، حرکات ـشان ، حتی صدا ـیی که به یادگار گذاشته اند می شود چراغ هدایت دیگران.
پ ن : چقدر نیازمند ِ کسی اینچنینم این روزها ...