بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

دیدین تو فیلما وقتی تیراندازی میشه میگن : " سرتُ بدزد " ؟

تو یه موقعیت هایی آدم باید چشم و گوششُ بدزده.

شرایط یه جوری شده بدون این که بخوایم تو یه موقعیت قرار می گیریم ولی باید سریـــــــــــــع اقدام کنیم و اعضا و جوارح ـمونُ بدزدیم ...


پ ن : خدایا حفظ ـمون کن. / فاللهُ خیرٌ حافظاً و هو أرحم الراحمین.


  • باران بهاری

انجام دادن یه کارایی سخته ولی به زحمتش می ارزه ؛

اصن اگه خوب دقت کنیم هرچی ارزش یه کاری بیشتر باشه ، دسترسی به نتیجه ـش مشکل تره ؛

درست مث بالا رفتن از کوه که زحمت بیشتری رو نسبت به پایین اومدن می طلبه.

حالا اگه یکی از این کارا ، کاری که دل ـمون می خواد نباشه سخت تر هم میشه ... شاید خیلی سخت ...

باید فقط از خودِ خدا کمک بگیریم تا پا ـمون سُر نخوره و نیفتیم.

شاید کسایی باشن که توی راه بتونن دست ـمونُ بگیرن ...

شاید لازم باشه برای همدیگه دعا کنیم ...

فکر کنم حتما لازم باشه !


پ ن : لطفا دعا ـم کنید. / با تشکر


  • باران بهاری

تو زندگی به جایی می رسیم که خواه ناخواه باید وانمود کنیم ؛ هرکس بخواد خلاف این جریان شنا کنه ، غرق میشه. مثلا باید وانمود کنیم : خیلی از چیزایی رو که دیدیم ، ندیدیم ؛ چیزایی رو که شنیدیم ، فراموش کردیم و ...

حتی تو دستگاه الهی هم همینجوریه ؛ گاهی خدا هم وانمود می کنه هیچ اتفاقی نیفتاده ...


فقط نکته ـش اینجاست که باید حواسمون باشه ، هرجایی نباید وانمود کنیم!


پ ن : صِبغة الله و مَن أَحسنُ مِن الله صبغة و نحن لهُ عابدون / سوره بقره آیۀ 138


  • باران بهاری

أَبْکِی أَبْکِی لِخُرُوجِ نَفْسِی أَبْکِی لِظُلْمَهِ قَبْرِی أَبْکِی لِضِیقِ لَحْدِی أَبْکِی لِسُوالِ مُنکر و نَکیر ...*1


لحظات زیادی تو زندگی هست که دل ـمون تکون می خوره ؛

یه وقتایی برای کسی تنگ میشه

یه وقتایی بخاطر یه اتفاق میشکنه

یه موقعی خاطره ای آرومش می کنه

گاهی هم یادِ بعضی از چیزا اونُ از جا میکَنه و متلاشی ـش می کنه ...

وقتی خوش ـیم که معمولا دوست نداریم حال ـمون عوض بشه اما اگه در هر حال فکر کنیم یه روز قراره همه ـش تموم بشه انقد بالا و پایین نمیشیم. اون موقع که غرق در خاطرات خوب ـمون هستیم به این فکر کنیم که همون آدم که این خاطره رو برامون ساخته یه روز تنهامون میذاره ، اون موقع که داریم از جفای کسی مث اسفندِ رو آتیش بالا و پایین می پریم به خودمون نهیب بزنیم که این نیز بگذرد ...

نمی دونم چرا چند روزه افتاده تو سرم که نباید انتظار وفاداری از کسی داشته باشم و اگه کسی با وفا بود خیلی ذوق مرگ نشم چون تموم میشه ...

همش یاد ِ وقتی هستم که خودمم و خودم ؛ من و طبقۀ نمی دونم چندم از خونۀ آخر. دارم لحظه ای رو تصور می کنم که منُ می ذارن اونجا و روی صورتم خاک می ریزن.

نمی دونم چرا این صحنه رو از بالا می بینم - شاید اثر فیلم دیدن باشه - ...


تا حالا فکر کردید وقتی همه می رن چه اتفاقی می افته؟ باید منتظر چی بود؟

من فقط به این فکر می کنم که منتظر یه آقایی هستم که قول داده میاد. این ـه که دلمُ آروم می کنه.


پ ن : وَ قَدْ نَزَلْتُ مَنْزِلَهَ الْآیِسِینَ مِنْ خَیْرِی (حَیَاتِی) فَمَنْ یَکُونُ أَسْوَأَ حَالاً مِنِّی‏ إِنْ أَنَا نُقِلْتُ عَلَى مِثْلِ حَالِی إِلَى قَبْرِی (قَبْرٍ) لَمْ أُمَهِّدْهُ لرَقْدَتِی وَ لَمْ أَفْرُشْهُ بِالْعَمَلِ الصَّالِحِ لِضَجْعَتِی‏ وَ مَا لِی لاَ أَبْکِی وَ لاَ أَدْرِی إِلَى مَا یَکُونُ مَصِیرِی‏

و اینک به جایى رسیده ‏ام که از خوبى و اصلاح نفس خود به کلى ناامیدم ‏پس از من بدحال و سیه روزگارتر کیست؟ واى اگر من با چنین حال منتقل شوم به جانب قبرى که براى خوابگاه خود مهیا نکرده و با عمل صالح فرش در آن بستر نگستردم و چرا نگریم در صورتى که نمی‏دانم مسیرم تا کجاست...*


پ ن : ... وَ سَاکِنٌ مِنْ شَفِیعِی إِلَى شَفَاعَتِکَ‏/ ... و من از شفیعم چون تو می پذیری دلم آرام است *

1 : میگریم بر جان دادنم می‏گریم بر تاریکى قبرم میگریم بر تنگى جاى ابدى خودم می‏گریم براى سؤال منکر و نکیر ...

* : فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی


  • باران بهاری

بعضی وقتا وقتی کسی می پرسه : " مگه نه ؟ " ، دوست دارم خیلی راحت بگم : " نع! " .

همیشه هم الکی بودن خوب نیست :

الکی خوش

الکی مهربون

الکی مودب

الکی ...


پ ن : باید واقعیت ها رو لمس کنیم.


  • باران بهاری

وقتی به کسی، چیزی یا حتی کاری عادت می کنیم ، سخته که بخوایم یهویی بذاریمش کنار ؛ یه وقتایی خیلی زمان می بره و شاید در نهایت هم خود ـش کنار بره ولی یاد ـش از ذهن و دلمون پاک نشه. برای من هم سخت بود تو این مدت ِ خاص حرفامو قورت بدم و هیچی نگم.

با خیلی ها حرف نزدم ولی حرفاشونُ دورادور خوندم و شنیدم ...

خیلی ها رو ندیدم ولی - بدون اغراق - هر روز در یادم رفت و آمد داشتند ...

خیلی چیزا رو برای خودم نداشتم ولی وقتی دیدم دیگران دارند خوشحال شدم ...

حالا می خوام از ته ِ ته ِ دلم دعا کنم : "عادت نکنم ؛ شکر گزار ِ این نعمت بزرگ الهی باشم و بتونم اونجوری که خدا دوست داره ازش مراقبت و نگهداری کنم " و آرزو می کنم خدایی که از مادر مهربون ـتره به همۀ کسایی که هنوز از این نعمت برخوردار نشدن بچشونه.


پ ن : میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت ولی خیلی ها به دیده نیامده در دل نشسته اند ،حتی مادام العمر!

پ ن : چجوری ـشُ نمی دونم ولی گاهی دل به دل راه داره ...


  • باران بهاری

موقعیت هایی تو زندگی پیش میاد که میشینیم زندگیمونُ مرور می کنیم ؛ مث ِ اینه که داریم نمودار ِ زندگیمونُ با تمام ِ پستی و بلندی هاش می بینیم. نقاطی هست که نشون میده مسیر زندگی ـمون تغییر کرده ، یه جاهایی متوقف شدیم ، یه وقتایی با تمام ِ توان جنگیدیم تا همه چی اونجوری باشه که ما دلمون می خواد و یه زمانی هم مث ِ یه برگ خشک خودمونُ به دست قضا و قدر سپردیم تا هرچی که قراره به سرمون بیاد ، مقدّر بشه.

در نهایت تجربه ی لحظه های مختلف بهمون میگه الان کجا ایستادیم ...


پ ن : گاهی اونی که تو دلمون هست رو نمی تونیم به گفتار یا نوشتار تبدیل کنیم و فقط امیدواریم خود حدیث مفصل بخوانند ازین مجمل.

پ ن : شاید روزی زندگی  لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود !


  • باران بهاری

هنوز خیلی تا روز تولد ـش مونده ولی ترجیح دادم از فرصتی که دارم استفاده کنم.

با اینکه فوق العاده هدیه دادن به دیگران رو دوست دارم ولی همیشه این استرس برام وجود داره که نکنه یه وقت خوشش ـون نیاد ... خودم اصلا دندون های اسب پیشکشی رو نمی شمرم و هر هدیه ای که می گیرم تشکر می کنم. به نظرم هرکس بسته به بضاعت مادی و معنوی ـش تلاش می کنه تا کسی رو با دادن هدیه خوشحال کنه و این اصلا مهم نیست اونی که دریافت میشه همونی باشه که انتظار می ره بلکه خودِ عمل ِ هدیه دادن ـه که مهمه.

 

پ ن : اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم / فروغ فرخزاد

پ ن : من گُل رو به همه چی ترجیح می دم ...

پ ن : بهترین هدیه اونی ـه که خدا بهمون می ده.


  • باران بهاری

س.س.م از بچه های یه دانشکدۀ دیگه بود که به خاطر یه دوره مطالعاتی باهم آشنا شدیم. یه مدتی ندیدمش تا اینکه از دوستان شنیدم با همسرش برای ادامه تحصیل رفتن اونور آب. در آن کتاب باهاش در ارتباطم. امروز نوشتۀ زیر رو روی صفحۀ آن کتاب ـش دیدم و گفتم شما هم مثل من بخونید :


" استاد ابراهیمی دینانی :

ابن عربی میگوید : قلب آدمی مخلوق رحمت خداست ؛ یعنی خداوند ، با رحمت خودش ، قلب آدمی را خلق کرده است و ساخته است ، اما قلب آدمی از رحمت خداوند بالاتر و وسیع تر است. نمیگوید بالاتر ، میگوید وسیع تر است! محیی الدین ابن عربی استدلال میکند و می گوید : خداوند خود گفته است و خبر داده است که :''لایسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المومن'' ( حدیث قدسی ) ؛ یعنی من در آسمان و زمین نمی گنجم ، اما من در قلب بنده مومنم جا می گیرم . ابن عربی چنین نتیجه میگیرد که : پس قلب مومن ظرفی است که خداوند در آن جای دارد. خداوند در قلب مومن میگنجد ولی در رحمت خودش نمی گنجد. چون رحمت خداوند ، صفتِ خداوند است و موصوف در صفت نمی گنجد . بدیهی است که موصوف بالاتر و وسیع تر است. روایات بسیار دیگری نیز با این مضمون هم هست از جمله حدیث معروف : "انا عند قلوب منکسرة". من در قلب های شکسته هستم. در مجموع حرف حرفِ بسیار مهمی است. وقتی که قلب مومن جایگاه خداوند لایتناهی است. در حقیقت لایتناهی در قلب مومن جای گرفته است . قلب مومن متناهی است . اگر چنین است ، پس متناهی میتواند لایتناهی را در خود جای دهد . آری ! قلب مومن چه موجود شگفت انگیزی ست....! "


پ ن : دلم می خواد یه نفر دور و برم باشه و همش از این حرفا برام بزنه ؛ مث روزای آبی ِ آسمونی...

پ ن : درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست / شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید / عنصری تبریزی


  • باران بهاری

تار منُ یاد ِ اون میندازه ؛

حرفی که در مورد تار بهم زد مث ِ یه دیالوگ ِ ماندگار تو ذهنم نقش بسته ...


پ ن : یه وقتایی همۀ خیالمُ مال ِ خودش می کنه ...


  • باران بهاری