وقتی به کسی، چیزی یا حتی کاری عادت می کنیم ، سخته که بخوایم یهویی بذاریمش کنار ؛ یه وقتایی خیلی زمان می بره و شاید در نهایت هم خود ـش کنار بره ولی یاد ـش از ذهن و دلمون پاک نشه. برای من هم سخت بود تو این مدت ِ خاص حرفامو قورت بدم و هیچی نگم.
با خیلی ها حرف نزدم ولی حرفاشونُ دورادور خوندم و شنیدم ...
خیلی ها رو ندیدم ولی - بدون اغراق - هر روز در یادم رفت و آمد داشتند ...
خیلی چیزا رو برای خودم نداشتم ولی وقتی دیدم دیگران دارند خوشحال شدم ...
حالا می خوام از ته ِ ته ِ دلم دعا کنم : "عادت نکنم ؛ شکر گزار ِ این نعمت بزرگ الهی باشم و بتونم اونجوری که خدا دوست داره ازش مراقبت و نگهداری کنم " و آرزو می کنم خدایی که از مادر مهربون ـتره به همۀ کسایی که هنوز از این نعمت برخوردار نشدن بچشونه.
پ ن : میگن از دل برود هر آنکه از دیده برفت ولی خیلی ها به دیده نیامده در دل نشسته اند ،حتی مادام العمر!
پ ن : چجوری ـشُ نمی دونم ولی گاهی دل به دل راه داره ...