بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

گاهی وقت ها آدم دلش می خواهد نباشد

هیچ جا

هیچ وقت

هیچ موقع

نه اینکه هیچ چیزی توی این دنیا برای دوست داشتن  نداشته نباشد ، نه!

اما دیدن نگاه هایی که لبخندهای دروغین را ترجمه می کنند

بودن با آن هائی که چه کسی را جز همین آدم دارند تا همه بارها را بر دوش او بگذارند

و تحمل دردی که دارد روز به روز بیشتر می شود

همه و همه

نبودن را خوشایند تر می کنند.


پ ن : همیشه هم نمی شود آدم بگوید چه مرگش شده است.

پ ن : هنوز کسی جواب تلفن مطب را نمی دهد...

پ ن : مطمئنم اصلا معلوم نیست که من خودم را به بی خیالی زده ام. به روی خودت نیاور!



  • باران بهاری

گاهی وقتا سخته ولی باید سختی رو تحمل کرد

اینکه قول بدی و پاش وایسی ...
اینکه باید سکوت کنی...
اینکه فراموشی هم یه وقتایی به درد می خوره ...
اینکه خودتُ از خواب بیدار کنی ...

و هزار و یک اینکه ی دیگه که شاید سخت باشه - حداقل برای هرکسی یه جور - ولی باید سختی ـش رو تحمل کرد.

پ ن : همیشه مجبوریم که انتخاب کنیم . این یه پارادوکس ِ مزخرفه.
پ ن : زندگی شاید همین باشد ...
پ ن : رو راست بودن با خودمُ دوست دارم.


  • باران بهاری
مث سریالای ایرانی دارم کشش می دم
این آش ِ کشک ِ خاله ست ...

دیگه هیچی!

پ ن : ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی ...


  • باران بهاری

نمی دونم چرا ولی حسی که نسبت به امام حسن مجتبی و امام رضا علیهما السلام دارم یه حس مشترکه...

در  سفر اخیر هم خدا رو شکر  مورد لطف هر دو این بزرگواران قرار گرفتم.



پ ن : خدا می داند چه آتشی در من شعله ور می شود وقتی می خوانند : ای ماهی دریا برایت گریه کرده ...



  • باران بهاری
یه وقتائی آدم باید با خودش قرار بذاره
یه جوری که اگه خواست بزنه زیر قولش ، خودش بتونه گوش خودشُ بگیره و بگه : ببین این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیستا ؛ نمیشه بزنی زیرش ...
من می خوام جدی ِ جدی با خودم قرار بذارم ... فقط لازم دارم یکی بهم یادآوری کنه تا یادم نره ...

پ ن : دارم می رم به زیارت کسی که همۀ زندگیمُ بهش مدیونم ...
پیش کسی که یادم بیاره با خودم قول و قرارهائی دارم
پ ن : ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن ؛ خیری ندیده ایم از این اختیار ها !


  • باران بهاری

تدریس تجربه خوبیه برام

هر دفه با آدمای متفاوتی روبرو می شم ...

فرهنگ های متفاوت ... نگرش های متفاوت ... حتی تدریس در یک کلاس مختلط تجربه جدیدی رو برام بوجود آورد.


فهمیدم این کارو دوست دارم

هرچقدر بیشتر در مباحث کلاس مشارکت می کنند من بیشتر سرِ ذوق میام

وقتی ازم می خوان جلسات دیگه ای رو هم به برنامه کلاس اضافه کنیم برام خوشاینده

اینکه پی گیر میشن ببینن من کجاها درس می دم تا شرکت کنن خوشحالم می کنه و این بازخورد رو بهم می ده که از تدریسم رضایت دارن


پ ن : گاهی فکر می کنم چقدر دعای مادرا اثر گذاره ...

پ ن : باید بخاطر کوچک ترین و شاید بی اهمیت ترین نعمت ها خدا رو شکر کرد ... مشکلات مردم آدمُ به خودش میاره.


  • باران بهاری

یه وقتائی کلی می نویسم بعد همشُ درگ می کنم و دکمه delete رو فشار می دم ؛

شاید قرار نیست کسی بدونه تو دلم چه خبره ...


پ ن :  مامان همیشه می گه بشر اگه بخواد یه کاری رو انجام بده می تونه ؛ من گاهی بدجور کم میارم ، شاید هنوز با خودم رو راست نشدم و نخواستم خودم بشم...


  • باران بهاری

در توانائی عصر جمعه برای داغون کردن روح و روان آدما شکی نیست

ولی خیلی خودمو کنترل کردم که زیاد روم اثر نذاره

دلم به شدت می خواست با یکی مث م.ب حرف بزنم

یه آدم موفق که به حرفام گوش بده؛ راهنماییم کنه ؛ بهم کمک فکری بده ...

دیدم چراغش روشنه ولی انگار همینجوری روشن بود ، چون جوابی نداد ...

حالم از بی نظمی و بلاتکلیفی بهم می خوره

یه کارائی دارم که باید انجام بدم

یه کارائی رو هم شروع کردم - مث رقابت دورادور با ی.م یا آدمائی مث اون و حتی بهتر از اون ؛

- البته شاید نشه اسمشُ رقابت گذاشت چون حالا حالاها خیلی مونده تا من به پای آدمائی مث اون برسم ولی برای دلخوشی خودمم که شده شروع کردم -

دلم می خواد یه کارائی رو هم حتما در دستور کارام قرار بدم

دلم برای خودِ قبلیم تنگ شده

اراده می کردم به خواسته م می رسیدم

حالا همه چی خیلی سخت شده

نمی دونم چرا سنگین شدم ... برام راحت نیست از جام کنده بشم ...

حتی اگه کسی پا به پام نیاد باید خودم بتونم حرکت کنم...


پ ن : من باید بتونم ...

پ ن : دوست دارم مث قدیما محکم وقرص باشم وقتی می خوام بگم : چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد ؛ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

پ ن : دوست دارم همه برام دعا کنند. - باتشکر -


  • باران بهاری

اگه کسی  تا جانِ بچه م رو قسم نخورم، حرفمو باور نمی کنه

می خوام صد سال ِ سیاه و سفید و رنگی باور نکنه


پ ن : اینجور وقتا باید گفت به سلامت!


  • باران بهاری

دیشب از دست خودم ناراحت بودم

از اینکه هنوز نفهمیدم با دیگران باید چطوری حرف بزنم 

از اینکه هنوز نفهمیدم نباید با دیگران مث آدمای حلقه اول صحبت کنم 

از اینکه فراموش کردم رفتار آدم ها نشون می ده که تو چه حد و مرزی با من قرار دارند ...


دوست ندارم همه چی رو تجربه کنم

دوست ندارم  تو موقعیت های مختلف قرار بگیرم و بعد بفهمم باید چه رفتاری از خودم نشون می دادم


وقتی کسی برام یکی از دیگران باشه،

باید براش کلاس بذارم

باید یه دیسیپلین خاص رو رعایت کنم

باید موقع ناراحتی براش بخندم و حرفامُ تو خودم بریزم

باید یاد بگیرم گستره باورم رو وسیع کنم...

 

برام سخته ولی به قول فریبا زندگی همیشه مطابق علاقه ما نیست ...


پ ن : حتی محبّت هم عاریتی ـش قشنگ نیست!

پ ن : هر حرفی باور کردنی نیست ...

پ ن : سعیمُ می کنم به حرفش گوش بدم ولی یه کم سخته ( مرنج و مرنجان ).


  • باران بهاری