یه وقتائی آدم باید با خودش قرار بذاره
یه جوری که اگه خواست بزنه زیر قولش ، خودش بتونه گوش خودشُ بگیره و بگه : ببین این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیستا ؛ نمیشه بزنی زیرش ...
من می خوام جدی ِ جدی با خودم قرار بذارم ... فقط لازم دارم یکی بهم یادآوری کنه تا یادم نره ...
پ ن : دارم می رم به زیارت کسی که همۀ زندگیمُ بهش مدیونم ...
پیش کسی که یادم بیاره با خودم قول و قرارهائی دارم
پ ن : ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن ؛ خیری ندیده ایم از این اختیار ها !
یه جوری که اگه خواست بزنه زیر قولش ، خودش بتونه گوش خودشُ بگیره و بگه : ببین این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیستا ؛ نمیشه بزنی زیرش ...
من می خوام جدی ِ جدی با خودم قرار بذارم ... فقط لازم دارم یکی بهم یادآوری کنه تا یادم نره ...
پ ن : دارم می رم به زیارت کسی که همۀ زندگیمُ بهش مدیونم ...
پیش کسی که یادم بیاره با خودم قول و قرارهائی دارم
پ ن : ما را به جبر هم که شده سر به زیر کن ؛ خیری ندیده ایم از این اختیار ها !