در توانائی عصر جمعه برای داغون کردن روح و روان آدما شکی نیست
ولی خیلی خودمو کنترل کردم که زیاد روم اثر نذاره
دلم به شدت می خواست با یکی مث م.ب حرف بزنم
یه آدم موفق که به حرفام گوش بده؛ راهنماییم کنه ؛ بهم کمک فکری بده ...
دیدم چراغش روشنه ولی انگار همینجوری روشن بود ، چون جوابی نداد ...
حالم از بی نظمی و بلاتکلیفی بهم می خوره
یه کارائی دارم که باید انجام بدم
یه کارائی رو هم شروع کردم - مث رقابت دورادور با ی.م یا آدمائی مث اون و حتی بهتر از اون ؛
- البته شاید نشه اسمشُ رقابت گذاشت چون حالا حالاها خیلی مونده تا من به پای آدمائی مث اون برسم ولی برای دلخوشی خودمم که شده شروع کردم -
دلم می خواد یه کارائی رو هم حتما در دستور کارام قرار بدم
دلم برای خودِ قبلیم تنگ شده
اراده می کردم به خواسته م می رسیدم
حالا همه چی خیلی سخت شده
نمی دونم چرا سنگین شدم ... برام راحت نیست از جام کنده بشم ...
حتی اگه کسی پا به پام نیاد باید خودم بتونم حرکت کنم...
پ ن : من باید بتونم ...
پ ن : دوست دارم مث قدیما محکم وقرص باشم وقتی می خوام بگم : چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد ؛ من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
پ ن : دوست دارم همه برام دعا کنند. - باتشکر -