بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۵۶ مطلب با موضوع «خاطره» ثبت شده است

 حدود دو سال پیش یه پیام خصوصی تو وبلاگ سبز داشتم که توش اومده بود :
" این پست فقط برای شماست! و با توجه به این که این اثر هنوز منتشر نشده! پس لطفا نه اینجا و نه هیچ جای دیگه از اون استفاده نکنید!" و بعد شعری از یکی از شاعران معاصر رو در ادامه آورده بود که امروز یه بیت از اون همش افتاده بود تو سرم ...
داشتم می گشتم ببینم بالاخره این شعر منتشر شده یا نه که دیدم بله و به این شعر که در ذیل اومده برخوردم ... دیدم قشنگه گفتم اینجا بنویسم شما نیز بخونیدش...

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ

در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست

 

با شعر حق انتخاب کمترى دارى

آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست

 

هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است

هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست

 

پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند

از چشم آدم ها خُل است از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد

دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست

 

دنیا بدون شاعر ِ دیوانه دنیا نیست

بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست

 

من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم

من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست

 

تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها

بیخود نمی گفتند فردا آخر دنیاست

 

تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست

هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست


پ ن : شعر از مهدی فرجی

پ ن : این شعر اون شعر نیست!


  • باران بهاری

دنبال یه عکس می گردم که یه بار با خراب شدن کامی  از آرشیو عکسام پاک شد ؛

یادمه یه پست تو گروه حرف دل با این عکس گذاشته بودم ؛

بخاطر همین دارم کل نوشته هامُ اونجا مرور می کنم ...

چقدر خاطره از اون موقع تا حالا برام زنده شده ... 

یادم اومد قبلنا دیدگاهام قفل بود - تقریبا همه ـش -

بعضی از پستامُ  هنوزم دوست داشتم :

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

این

و خیلی از اون هایی که زیاد میشن اگه بخوام همشونو بگم.


پ ن : یادش بخیر ...


  • باران بهاری

امشب شب تولدش بود ...

همیشه دوست دارم هدیه ای که می دم خوشحال کننده باشه - هم برای خودم و هم برای خودش - ولی نشد برم چیزی بخرم ؛ برای همین یکی از هدیه هایی که برای تولد خودم دریافت کرده بودم  رو بهش هدیه دادم. امیدوارم خوشش بیاد ...

اومدم نزدیکش نشستم ؛ شاید یه کم غیرمعمول به نظر می رسید ولی کلی باهم در مورد موضوع اخیر صحبت کردیم.

حدود یک ساعت طول کشید تا شاممون رو بیارن ؛ بهش گفتم فکر کنم ما رو فراموش کردن ... خندید و گفت آره ... دوست داشت بیشتر بگه و نظر منُ بپرسه ولی من هنوز نمی دونم باید چه جوابی بهش بدم... اینجور وقتا تنهایی از پسِش برنمیام ...


پ ن : چقد خوبه که خیالِ آدم راحت بشه ... پاک ِ پاک.


  • باران بهاری

خب هرکسی یه جوره ؛ منم شعر بازم ...

خوبه که یکی مث اون هست تا هروقت بخوام باهاش اسمسی هم که شده بریم سراغ شعر.

امروز همش این بیت سعدی  افتاده بود تو سرم :

قدح گر دور ما افتد به هشیاران مجلس ده / مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی

همینُ بهش اسمس زدم ...

فوری جواب داد : eyval. avarin


پ ن : خیلی وقته ندیدمش ...

پ ن : به صد دفتر نشاید گفت شرح حال مشتاقی / سعدی

  • باران بهاری
چند روزه که س.ا بابت یه مأموریت کاری اینجاست ؛
دیروز اومده بود خونۀ ما ...
به خاطر اینکه خیلی اهل ادبیاته - اونم از نوع خاصش که هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد - براش احترام قائلم ...
منُ یاد همدم ِ شعرخوانی هام میندازه ...
چقد دلم برای اون روزا تنگ شده ...

پ ن : تو سفر ِ اخیر، لحظه به لحظه باهام بود ؛ اصن هرجا می رفتم می دیدمش ...
پ ن : هر چی هم که شده باشه برای من دوست داشتنیه ...
پ ن : جنس ِ دل ِ بعضی آدما مث ِ همه ؛ برای همینه که وقتی پیش هم هستند باعث آرامش، رشد و تعالی هم میشن و وقتی هم که پیش هم نیستن دلشون به هم گره خورده ... - از طرف ِ من که اینجوریه -

  • باران بهاری
داشتیم با ف.م حرف می زدیم که زنگ زدند ...
حجاب نداشتم برای همین بدو رفتم تو اتاق ؛ اونم اومد تا حرفامونُ همونجا ادامه بدیم ...
در مورد اتفاقات اخیر حرف زد ؛ منم یه چیزایی گفتم ؛
چندتا مورد پیشنهاد داد ؛
از یه طرف می گم به من چه ، از طرفی نمی خوام باعث ِ ناراحتی ِ کسی بشم و سعی می کنم رضایت ِ همه فراهم بشه...

ساعت از 12 گذشته بود ...
کم کم همه سر و کله شون پیدا می شد تا بفهمن ما داریم در مورد چی حرف می زنیم و چرا حرف زدنمون انقد طول کشیده...
اینکه یه وقتایی باهم خلوت می کنیم خیلی خوبه
قراره به زودی من عقربِ زیر ِ قالی بشم ... این اصطلاحُ  همین چند وقت پیش از تلویزیون یاد گرفتم ؛ تا حالا از هیچکس نشنیده بودم ...
تو خونوادۀ خودمون ندیدم مشکلی با این مسئله وجود داشته باشه ولی تو دوستا و آشناهامون خیلی ها هستند که باهاش مشکل دارن ؛ به نظر من همه چی بستگی به خودِ آدم داره؛ ینی حتی اگه یکی از طرفین هم عاقل باشه مشکلی بوجود نمیاد ...
همیشه سعی می کنم توقعی از کسی نداشته باشم بنابراین فکر نمی کنم در نقش جدیدم هم نکتۀ ناراحت کننده ای بوجود بیاد - حداقل امیدوارم -

  • باران بهاری

این   فقط یه خاطره ست ؛ یه شعر ؛ همین و بس!


پ ن : یه دوست امشب یه شعر از طرف من توی این گروه نوشت و امضاء کرد : )

پ ن : یادش بخیر ...


  • باران بهاری
اینجا رو دوست داشتم ؛ آروم و زیبا بود ...
امروز عکسشُ لابلای عکسای دوسال پیش پیدا کردم ...

پ ن : دریاچه وان / ترکیه

  • باران بهاری
صبح وقتی وارد سالن مترو شدم رادیو داشت موسیقی بی کلام ساری گلین رو پخش می کرد؛
منُ به سال های دور برد ...
زمانی که همه چی برام لطافت آبی آسمونی رو تداعی می کرد ؛
وقتی که در همه جا خدا رو می دیدم ...
حالا خیلی اتفاقی به " اَیُّ زَمان اَطوَلُ مِن اَناتِکَ؟ "* برخورد کردم ...

هرچقدر هم که ما خودمونُ به راه دیگه ای بزنیم، او  ما رو  به طرفِ خودش برمی گردونه ...

پ ن :
* کدام زمان طولانی تر از مهلت دادن تو و شکیبایی توست، خدای من؟ / فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
پ ن :  رو راستی خیلی خوبه - به قول شاعر : با من و خودت یگانه باش ...  -

  • باران بهاری
یاد مسابقۀ هفته افتادم ...
مرحوم نوذری می پرسید : از کی بپرسم و فرد شرکت کننده جواب می داد : از شمارۀ فلان یا اینکه می گفت : از خودم بپرس...

پ ن : از خودم بپرس ...
پ ن : اطلاعاتم زیاد نیست ولی در مورد هرچی بلد نیستم و لازمه بلد باشم تحقیق می کنم ...

  • باران بهاری