امشب شب تولدش بود ...
همیشه دوست دارم هدیه ای که می دم خوشحال کننده باشه - هم برای خودم و هم برای خودش - ولی نشد برم چیزی بخرم ؛ برای همین یکی از هدیه هایی که برای تولد خودم دریافت کرده بودم رو بهش هدیه دادم. امیدوارم خوشش بیاد ...
اومدم نزدیکش نشستم ؛ شاید یه کم غیرمعمول به نظر می رسید ولی کلی باهم در مورد موضوع اخیر صحبت کردیم.
حدود یک ساعت طول کشید تا شاممون رو بیارن ؛ بهش گفتم فکر کنم ما رو فراموش کردن ... خندید و گفت آره ... دوست داشت بیشتر بگه و نظر منُ بپرسه ولی من هنوز نمی دونم باید چه جوابی بهش بدم... اینجور وقتا تنهایی از پسِش برنمیام ...
پ ن : چقد خوبه که خیالِ آدم راحت بشه ... پاک ِ پاک.