بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
گفت که دیوانه نه ئی ؛ لایق این خانه نه ئی
رفتم و دیوانه شدم  ؛ سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه ئی ؛ رو که از این دست نه ئی
رفتم و سرمست شدم ؛ وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه ئی ؛ در طرب آغشته نه ئی
پیش رخ زنده کشش ، کشته و افکنده شدم

گفت که تو شمع شدی ؛ قبلۀ این جمع شدی
جمع نیم ؛ شمع نیم ؛ دود پراکنده شدم

گفت که با بال و پری ؛ من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

...

پ ن : شعر از مولوی

  • باران بهاری

داشتم برنامۀ " معرفت " رو نگاه می کردم

بحث ِ دنیا و آخرت شد

آقای دینانی گفت : درسته که دنیا بازی ـه ولی آدم وقتی بازی هم می کنه ، جدی جدی بازی می کنه و بازی رو جدی می گیره.

از اون موقع دارم به حرف ـش فکر می کنم

به دنیا

به این بازی ِ سخت

به این که بعضی ها ناخواسته تن به بازی هایی می دن که دوست ندارن

ولی باید جدی جدی بازی کنن ...

ینی آخر ـش چی میشه؟


پ ن : من در این فکرم جهان را می شود تغییر داد/ عاقبت اما مرا تقدیر از رو می برد / الهام دیداریان


م رفت ـه پیش اونا

نگران ـش بودم

انگار چهره ـش از جلوی چشما ـم دور نمی شد

بهش زنگ زدم

جواب نداد

چند دقیقه بعد خود ـش تماس گرفت

گفت همه چی آروم ـه

صدا ـش خوب بود ؛ حداقل یه کم آروم ـم کرد

دیدن ِ یک لحظه ناراحتی ـش هم برام سخته


نمی دونم تا کی باید خود ـشُ به جای یکی دیگه بذاره ...


پ ن : گله ای نیست ؛ من و فاصله ها همزادیم / گاهی از دور تو را خوب ببینم کافی ست

پ ن :  خدایا لطفا از عمر من آنچه هست بر جای / بستان و به عمر لیلی افزای / آمین


  • باران بهاری

 

تو یک غروبِ غم انگیز می رسی از راه

که می بَرند مرا روی شانه های سیاه

صدای گریه بلند است و جمله هایی هم

شبیهِ تسلیت و غصه و غمی جانکاه


به گوش یخزده اَم می رسد ، وَ فریادی

شبیهِ حُرمَتِ این لااِلهَ اِلا الله!


وَ چشم هام ،که چشم انتظار تو هستند !

( اگر چه منجمدند و نمی کنند نگاه )


 بغض می کند آن جا جنازه ی من که

(( تو )) را همیشه (( نَفَس )) می کشید و (( خود )) را (( آه )) !


چقدر شب که تو را من مرور کرده ام وُ

رسیده ام به : غزل ، گُل ، شکوفه ، دریا ، ماه !


بدون تو ، همه ی عمرِ من دو قسمت شد :

(( دقیقه های تکیده )) ، (( دقیقه های تباه ))


اگر چه متنِ بلندی ست درد دل هایم

سکوت می کنم و شرحِ قصّه را کوتاه –


که باز جمعه رسید و نیامدی و شدند

(( غروب جمعه )) وُ (( مرگ )) وُ (( وجود من‌ )) همراه !


برای بدرقه ی نعشِ من بیا ( هر روز )

که کارِ من شده سی بار مرگ ( در هر ماه )  


وَ کلِّ دلخوشی زندگی من ، این که

تو یک غروب غم انگیز  می رسی از راه ...


مهدی زارعیغزل

  • باران بهاری


نکند تو دست از یاد من شسته ای و مرا برای همیشه از خانه ات رانده ای؟ ...
نکند از من فاصله گرفته باشی؟...
نکند تو مرا روی گردان از خویش یافته ای و از چشمت افتاده ام؟ ...
نکند مرا اهل غفلت دیدی و از رحمت خود اینگونه نا امیدم کردی؟ ...
نکند تو شنیدن دعای مرا دوست نداری؟ ...
نکند ... *

* : فرازی از دعای ابوحمزه ثمالی
پ ن : من در تو گریزان شدم از فتنۀ خویش / من آن ِ تو ام ؛ مرا به من باز مده ...
پ ن : شرم ـم از خرقۀ آلودۀ خود می آید ...

  • باران بهاری

فردا برمی گردم

چیزی به شروع مهمونی نمونده

مطمئنا امسال با سال های قبل برای من فرق داره

دل ـم می خواد حس کنم وضعیت ـم بهتر شده

امیدوارم تتفاوت امسال به این مسئله کمک کنه


پ ن : اَللّهُمَّ رَبَّ شَهْرِ رَمَضانَ الَّذى اَنْزَلْتَ فیهِ الْقُرْآنَ وَافْتَرَضْتَ على عِبادِکَ فیهِ الصِّیامَ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ ارْزُقْنى حَجَّ بَیْتِکَ الْحَرامِ فى عامى هذا وَ فى کُلِّ عامٍ وَ اغْفِرْ لى تِلْکَ الذُّنُوبَ الْعِظامَ فَاِنَّهُ لا یَغْفِرُها غَیْرُکَ یا رَحْمنُ یا عَلاّمُ.


پ ن : لطفن بدعایید ـم. / باتشکر


  • باران بهاری

جاش پیشم خالی ـه

هرچند هر روز باهم در تماس ـیم

امروز خانم ل برامون یه سبد توت از باغ ـشون آورده بود

توت ها به حالی نبودند که براش نگه دارم


یه سر به آن کتاب زدم

خبر خاصی نبود

اما خوندن آیه های عاشقانه یه کم حال و هوا ـمُ عوض کرد ...


  • باران بهاری

و من دل ـم می خواست همین الان مثل ِ همون روز که تنهایی توی صحنِ جمهوری روبروی گنبد نشسته بودم و ابوحمزه می خوندم ،

اون جا بودم و با امام ِ خودم خلوت می کردم ...


پ ن : وقتی کوچیک بودم و دل ـم یه چیزی می خواست که یه کم محال می نُمود در جوابم می گفتند : خب بخواه!

پ ن : ...


  • باران بهاری

بی خبری هم برای خودش عالمی ـه.

وقتی از کسی خبر نداریم :

- یا اصلن (اصلا به صورت موکد ) برامون مهم نیست که چی به سرش اومده و خبردار هم بشیم تفاوت چندانی نداره.

- یا این که وابستگی ـمون به حدی نیست که این بی خبری آزار ـمون بده ولی با دریافت خبر از شرایط یا حال و روز ِ طرف مقابل رویۀ متفاوتی نسبت به قبل خواهیم داشت.

- و یا این که خیلی بسیار زیاد فرق داره که از آنچه بر او می گذره مطلع باشیم یا نباشیم. در این حالت ِ بخصوص ، هرچه فردی بیشتر برامون اهمیت داشته باشه، بی خبری موجب میشه تا ذهن ـمون ، اتفاق های ناخوشایند رو برای اون شخص تصور کنه و هرچقدر مدت زمان ِ بی خبری طولانی تر بشه تصورات ذهنی وخامت بیشتری به خودش می گیره و اثرات ـش رو در حال و روز ِ خود ـمون هم نشون می ده.


پ ن : گاهی غفلت بدجوری موجب پشیمانی ست!

پ ن : خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا ... ؟


  • باران بهاری

درون گرا یا برون گرا بودن افراد، ممکنه تاثیرات متفاوتی رو بر اطرافیان بذاره.

گاهی اثر ِ انرژی اون ها بر ما باعث رشد و ارتقاء ـمون میشه و گاهی ما رو دچار جمود و ایستایی می کنه ؛

شاید بخاطر همین باید خیلی در برقراری ارتباط با دیگران و بروز احساسات ـمون دقت کنیم و ارتباطات ـمون -خصوصا ارتباط روحی و عاطفی - رو با کسانی داشته باشیم که توانایی ِ همراهی و مهم تر از اون هدایت ِ ما به راه ِ درست رو داشته باشن. البته خیــــــــــــــلی سخت می نُماید.


پ ن : چه خوب ـه برای هم بدعاییم.

پ ن : و کُلی حرف که درون گرایی ـم نمی ذاره بگم ... هعی ...


  • باران بهاری