گفت که دیوانه نه ئی ؛ لایق این خانه نه ئی
رفتم و دیوانه شدم ؛ سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه ئی ؛ رو که از این دست نه ئی
رفتم و سرمست شدم ؛ وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ئی ؛ در طرب آغشته نه ئی
پیش رخ زنده کشش ، کشته و افکنده شدم
گفت که تو شمع شدی ؛ قبلۀ این جمع شدی
جمع نیم ؛ شمع نیم ؛ دود پراکنده شدم
گفت که با بال و پری ؛ من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
...
پ ن : شعر از مولوی
رفتم و دیوانه شدم ؛ سلسله بندنده شدم
گفت که سرمست نه ئی ؛ رو که از این دست نه ئی
رفتم و سرمست شدم ؛ وز طرب آکنده شدم
گفت که تو کشته نه ئی ؛ در طرب آغشته نه ئی
پیش رخ زنده کشش ، کشته و افکنده شدم
گفت که تو شمع شدی ؛ قبلۀ این جمع شدی
جمع نیم ؛ شمع نیم ؛ دود پراکنده شدم
گفت که با بال و پری ؛ من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم
...
پ ن : شعر از مولوی
شعر بسیار زیبایی ست
موفق باشید