مطلع شدیم یکی از خطاهایمان کم شده است ... دی : ش.403
پ ن : خدا از خطاهامون کلهم اجمعین بگذره / الهی آمّین!
مطلع شدیم یکی از خطاهایمان کم شده است ... دی : ش.403
پ ن : خدا از خطاهامون کلهم اجمعین بگذره / الهی آمّین!
بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست
وقتى که شاعر حرف دارد آخر دنیاست
شاعر بدون شعر یعنى لال! یعنى گنگ
در چشم هاى گنگ اما حرف دل پیداست
با شعر حق انتخاب کمترى دارى
آدم که شاعر مى شود تنهاست یا تنهاست
هرکس که شعرى گفت بى تردید مجنون است
هر دخترى را دوست مى دارد بدان لیلاست
پروانه ها دور سرش یکریز مى چرخند
از چشم آدم ها خُل است از دید من شیداست
در وسعتش هر سینه داغ کوچکى دارد
دریا بدون ماهى قرمز چه بى معناست
دنیا بدون شاعر ِ دیوانه دنیا نیست
بى شعر، دنیا آرمانشهر فلاطون هاست
من بى تو چون دنیاى بى شاعر خطرناکم
من بى تو واویلاست دنیا بى تو واویلاست
تو نیستى وآه پس این پیشگویى ها
بیخود نمی گفتند فردا آخر دنیاست
تو نیستى و پیش من فرقى نخواهد کرد
که آخر پاییز امروز است یا فرداست
یلداى آدم ها همیشه اول دى نیست
هرکس شبى بى یار بنشیند شبش یلداست
پ ن : شعر از مهدی فرجی
پ ن : این شعر اون شعر نیست!
گاهی شرایط ایجاب می کنه در مورد موضوعی به تفصیل بحث
بشه هرچند ممکنه ما خودمون با اون موضوع درگیر نباشیم و به ما مربوط نشه ؛
مثل بحث در مورد مهریه .
چرا باید مهریه زیاد باشه؟
اصلا چه تضمینی وجود داره بعد از ازدواج طرف یه جور دیگه نشه؟
چه فرقی داره مهریه 5 تا سکه یا 2000 تا؟
به نظر من خوبه که از همون اول دو طرف قضیه با دیدگاه مادی هم آشنا باشند.
مثلا یه خانمی سر کلاس می گفت برای دخترم خواستگار اومده و وقتی ما ازش پرسیدیم درآمد شما چقدره ناراحت شدن و کُلّ ماجرا رو بهم زدن ؛ بعدشم مادر داماد آینده گفته : " من 35 ساله دارم با شوهرم زندگی می کنم هنوز نمی دونم درآمدش چقدره ؛ این سوالا چیه؟ "
چه اشکالی داره سوال بپرسیم؟ شاید به نظر یه نفر بشه با 500 تومن یه زندگی رو چرخوند ولی طرف مقابل فقط پول پالتوش 500 تومن باشه. پس اینا دیدگاه مادی ـشون باهم فرق داره ... در مورد مهریه و عوض شدن آدما هم هیچ ضمانتی وجود نداره ولی برای دختر که داره از تو ناز و نعمت خونۀ پدری - در حد خودش - جدا میشه ، این اطمینان رو بوجود میاره که اگه یه روز این زندگی بهم خورد میتونه تو این جامعه دوباره رو پاش وایسه چون ممکنه از حمایت قبلی خونواده ـش برخوردار نباشه.
و تعداد سکه یا مقدار مهریه هم بستگی به همین نظر مادی داره که ممکنه کسی انقدر از طرف خانواده تأمین باشه که بگه من اصلا نیازی ندارم و با 5 تا سکه هم راضی ام و ممکنه کسی دیدگاهش متفاوت باشه و حمایت گذشته رو از دست بده و به نظرش اگه یه روز بخواد تنهایی زندگی کنه باید 2000 تا سکه داشته باشه.
پس بهتره قبل از شروع بپرسیم ... راجع به هرچیزی که برامون مهمه و ممکنه بعدا مسئله ساز بشه سوال کنیم حتی دیدگاه های مادی!
پ ن : من نظر شخصی ـمُ گفتما ...
پ ن : بهتره قبل از ازدواج چشمامون رو باز کنیم و عیب
های طرف مقابل رو پیدا کنیم - با این پیش فرض که قرار نیست هیچ تغییری رُخ
بده - که آیا ما می تونیم با عیوبی که به نظرمون رسیده کنار بیاییم؟ و بعد
از ازدواج باید کمک کنیم عیوب برطرف بشه ولی اگه نشد چشمامونُ ببندیم و سعی کنیم با هر عیبی که به نظرمون می رسه
کنار بیاییم و فکر نکنیم ما قادر هستیم طرف مقابلمون رو عوض کنیم. البته " اگر می خوایم زندگی مشترکمون ادامه داشته باشه" !
همه آدما از وقتی دنیا میان، کلی آرزو دارن واسه خودشون که انجامش بدن ...
زمان می گذره تا این که می بینن ای بابا پیر شدن و به هیچ کدوم از آرزوهاشون نرسیدن ...
بعد همون آرزوها رو واسه بچه هاشون می کنن.
شاید اونا کار نکرده پدر و مادرشونو انجام بدن ...
همون بچه بزرگ میشه می رسه به 18 سالگی.
به خودش می گه: خب من الان 18سالمه، باید یه اتفاق بزرگ رو رقم بزنم...
چشم رو هم می ذاره، می بینه شده 40 سالش و هیچ کاری هم انجام نداده...
می دونی؟ بیشتر آدمها زندگی می کنن که فقط بگذره ...همین!
پ ن : دیالوگ علی مصفا در فیلم چه کسی امیر را کُشت / ساختۀ مهدی کرم پور.
پ ن : شایدم اداشُ در میارن ؛ به قول لیلا : به زنده مانی می گذرونند ...
در صفحه ای از آن کتاب برایم نوشته : قربونت برم دیگه نمیای دوره؟
ولی من حتی یادم نمیاد که اون کیه ...
یحتمل یه زمانی یکی از کسایی بوده که می شناختم ولی الان اصلا بیاد نمیارمش...
عکسایی که صاحبانشون رو میشناختم و منُ به سمت خودشون کشوندند :
هـ.م خیلی جا افتاده و سن و سال دار به نظرم اومد... دیگه اون زیبا رویِ سفید چهره نبود ؛ دختراش بزرگ شده بودند و معلوم بود چطوری بار اومدند... بیشتر از اینکه دیدنشون خوشحالم کنه باعث شد دلم بگیره ...
پیدا کردن ا.ط - یکی از همکلاسی های دبیرستان - که ظاهرش خیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــلی عوض شده بود ... البته باید یه جوری پیداش می کردم چون دوتا کتاب امانتی پیش من داره و همیشه وقتی به لحظه خداحافظی فکر می کنم یادم هست که باید امانتی بعضیا رو که او هم یکی از اون هاست بهشون برگردونم ...
به صفحۀ ز.ع هم سر زدم بلکه عکس ِ سفر اخیرمونُ اونجا گذاشته باشه که خبری نبود ...
م.ب از شیرین کاری های بچه ـش نوشته بود ...
و ...
و به دلم نبود که حتی آن کتاب رو به دست بگیرم و بخونم ...
پ ن : بازم مثل ِ همیشه ، حرفامُ اونجایی که باید بنویسم نوشتم ...
پ ن : دلم می خواد قلم بدست بگیرم ؛ کاغذ رو لمس کنم و واقعی بنویسم ...
قبل از پیشا وقتی می خواستن برن خواستگاری ، بعد از اینکه کسی رو از نظر چهره و ظاهر، نشون می کردن می رفتن سراغ این که دختر خانم چه هنری دارن ؛ ینی فردا روزی وقتی وارد زندگی میشه می تونه اداره ش کنه یا نه ... حالا این هنر از آداب معاشرت و رفتار گرفته تا دستپخت و دوخت و دوز بحساب میومد.
اما امروزه اول می پرسن : چند سالشه ... چی خونده - ینی درس - ؟ اهل کجان؟ سر کار می ره یا نه؟ و ...
با اینکه خودم از طرفدارای پر و پا قرص تحصیل - جدای از توجه به جنسیت - هستم ، داشتم به این فکر می کردم که برای خانم ها، خانه داری یا همون هنر هاشون ـه که بایدحرف اول رو بزنه تا زندگی در حد بالایی موفق باشه. تحصیل می تونه این مسیر رو هموار کنه و درک مناسبی از موقعیت های مختلف زندگی به افراد خانواده بده ولی به تنهایی کافی نیست.
پ ن : خیلی خوبه که بتونیم یاد بگیریم از هرچیزی بجاش استفاده کنیم.
پ ن : یه کارایی اولویت هستند و یه فعالیت هایی مکمل!
دنبال یه عکس می گردم که یه بار با خراب شدن کامی از آرشیو عکسام پاک شد ؛
یادمه یه پست تو گروه حرف دل با این عکس گذاشته بودم ؛
بخاطر همین دارم کل نوشته هامُ اونجا مرور می کنم ...
چقدر خاطره از اون موقع تا حالا برام زنده شده ...
یادم اومد قبلنا دیدگاهام قفل بود - تقریبا همه ـش -
بعضی از پستامُ هنوزم دوست داشتم :
و خیلی از اون هایی که زیاد میشن اگه بخوام همشونو بگم.
پ ن : یادش بخیر ...
دلم برا امام رضا علیه السلام تنگ شده ...
کاش روزی ـمون باشه و بطلبند به زودی به پابوسشون بریم. ان شاء الله.
پ ن : یا ثامن الائمه، شاها به ما نگاهی / از ما مپوش دیده، هر چند گاه گاهی
پ ن : من از هجوم ِ ناکجا آمده ام ...
امروز یه سر به فولدر های ایمیلم زدم و از اونجایی که یکیشون 9999+ شده بود ، رفتم ببینم توش چه خبره ؛ از قضا خیلی اتفاقی روی عکس یکیشون کلیک کردم و دیدم جل الخالق بدون وی پی ان ، آن کتاب باز شد. " آن کتاب " هم اصطلاحیه من در آوردی که خودم برای آن سایت مذکور ساخته ام . خلاصه دیدم در نبود من کلی عکس عوض کردن و بعضی از دوستان و آشنایان هم لطف داشتن و تولدم رو تبریک گفته بودن. من هم به پیام هاشون جواب دادم. نکته خنده دارش هم همین بود که بعد از این همه مدت یحتمل پیام منُ ببینن چی در مورد من فکر می کنن. که دیدم یکیشون که اون طرف آب تشریف دارن همون موقع جواب داد : تبریک ما برای سال 2014 هم پابرجاست.
البته کلی شرمنده شدم ولی منم جواب دادم : بزرگوارید. من زیاد اینجا نمیام و دیدم حالا که اومدم بی ادبی نکنم و لطف شما رو جواب بدم.
پ ن : فکر کنم این پیام رو قبل از اومدن به وطن برام فرستاده بود. ینی بعدا خودشُ دیده بودم ...
پ ن : حوصله پُست گذاشتنم اونجا نیومد ؛ داشتم به این فکر می کردم اگه همچنان باز بمونه شاید یه تغییری در برنامه هام بدم که انگار پشیمون شدند و درشُ بستند...