بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

امروز تولدشه ...

هرچی فکر کردم شماره موبایلشُ یادم نیومد ؛ یه روزایی بعد از شمارۀ بابا ، شمارۀ اون بود که از یادم نمی رفت...

امسال نشد بهش تبریک بگم.  128

اما هنوز پلاک طلایی رو که بهم هدیه داده بود دارم ؛ روش حک شده بود : " تولدِت مبارک ( اسم من ) ِ من ".


پ ن : تولدش مبارک.


  • باران بهاری

همش دارم به این جمله ـش فکر می کنم : " زندگی ِ آدمُ انتخاباش ـه که می سازه " ...

شاید قبلا هم شنیده باشمش ولی انقدر دقیق روش فکر نکرده بودم .

واقعا انتخاب های آدم مسیر زندگی رو تغییر می ده ...


پ ن : دارم به آخرین انتخاب ـم فکر می کنم ...

پ ن : فکر کنم انتخاب ها رو هم باید اهم و مهم کرد ...


  • باران بهاری
داشتم نوشته هامُ مرور می کردم که یه عکس توجه ـم رو جلب کرد ...

پ ن : کلی نکته داره ها! مخصوصا اینکه اگه دل کسی رو بشکنید چه وقایعی ممکنه رُخ بده ...
پ ن : برای شادی ِ روحش یه لبخند کافی ـه.

  • باران بهاری

اون روز وقتی از موسسه بر می گشتم همۀ وجودم پر از آشوب شده بود ...

انگار همون حالی رو داشتم که م داشت ...

فقط تونستم به یه نفر اعتماد کنم و حتمن! به خاطر همون یه نفره که الان حالم با م خیلی فرق داره ...

از خدا می خوام حالش رو به أحسن الحال دگرگون کنه .


پ ن : ارسلان تو باغ سرهنگ می گفت : دل ِ آدم سفره نیست که پیش هرکسی بازش کنه ... پس بذار بقچۀ دل منم درش بسته بمونه.

پ ن : آتش زدی در عود ِ ما / نظّاره کن بر دود ما / مولوی


  • باران بهاری
گاهی سخت میشه خاطرات رو فراموش کرد ؛ مخصوصا وقتی تو همه جای زندگی یه اثری ازشون مونده باشه ...  همه جا ینی همه جا ... ینی همیشه ... ولی زمان کمک می کنه تا فاصله ها بیشتر بشه و فراموشی مث یه رودخونه آروم آروم همه چی رو بشوره و ببره ...
پس جای نگرانی نیست ...
نمیشه - شایدم نباید - به جزئیات اشاره کرد ...
من یه مدتی ساکت میشم تا کمک کنم به این رودخونه ...

پ ن : حساس نشو ... : )
پ ن : با خودت رو راست باش ...

  • باران بهاری
داشتم ترجمه اشعار نزار قبانی رو می خوندم که دلم خواست به زبان اصلی بخونمشون ؛

ترجمه هرچقدر هم که فصیح باشه حسی رو که زبان اصلی داره منتقل نمی کنه ...

البته وقتایی که هیچی نمی فهمم خیلی کمک کننده ست ولی بازم در کنار اصلش.


پ ن : و لا تحسبی قلبی أن تحجر / دعینی أراک کما أتصور ...


  • باران بهاری

نَقل ِ امروز و دیروز نیست ؛

یه مدته تو وجودم تکرار می کنم : به من چه ... بی خیال ... بهش فکر نکن ...

انقد خوبه ؛ اصن آرامشی داره برا خودش ...


آدمی که هرچیزیُ میگه به راست و دروغش فکر نمی کنه

دروغگو ابله نیست ولی اونی که بهش اعتماد و باورش کنه ابله ـه ...


پ ن : هرکسی آن دروَد عاقبت کار که کِشت ...

پ ن : حکایت نخوردیم نون گندم ...

پ ن : خودم که نه ولی چشمام میخندن و میگن : اوهوممم ؛ تو که راست میگی ...


  • باران بهاری

با صدای زنگ موبم بیدار شدم ؛

شماره ناشناس بود و بخاطر همین ترجیح دادم جواب ندم ...

دوباره زنگ زد و من دوباره جواب ندادم ...

تا اینکه تو مترو بودم که ر.م تماس گرفت که م.م بهت زنگ زده بوده و باهات کار داشته و جواب ندادی ...

البته برام غیر منتظره بود که اون به من زنگ بزنه ؛ پرسیدم چی کارم داره؟ گفت : نمی دونم ...

بهش زنگ زدم ؛ جواب نداد ولی بعد از چند دقیقه خودش تماس گرفت ؛

صداش پُر از انرژی بود ... کُلی حال و احوال کرد و گفت : چند شبه که خوابتُ می بینم ...

خواباشُ برام تعریف کرد ؛ یکی از یکی بهتر ... گفتم : خوش بحالت چه خوابایی می بینی ...

گفت : چند وقته همش یادتم گفتم تماس بگیرم حالتُ بپرسم ...


یه وقتایی تو زندگی آدم هست که باید کارو بسپری دست کاردون ... اونوقته که یه نفر از یه جایی که توقع نداری زنگ می زنه و با تعریف کردن خواباش بهت می گه که راهُ اشتباه نرفتی و جوابی رو که منتظرش بودی بهت می ده.


پ ن : خدا رو شکر ... دلم از این خوابا خواست ؛ حتی تو بیداری! : )

پ ن : اطمینان خاطر خیلی خوبه.


  • باران بهاری
یه ظرفه ؛ بستگی به خود ِ آدم داره که این ظرف چقد بزرگ باشه ...
چون هم عرضه می خواد که چیز بیخودی  توش نریزه و بدونه با چی پُرش کنه ، هم زور می خواد که بتونه بلندش کنه ، هم طاقت که نگهش داره ؛ اوهوممم ... دل ِ آدم یه ظرفه ... ببین با چی پُرش می کنی ... زورت می رسه اونی رو که توش ریختی نگه داری؟ ... تحمّل سنگینی ـشُ داری ؟ ... اگه داری که به قول داش مشتیا : "دمت گرم ؛ برقرار باشی" ، اگرم نداری زور بیخودی نزن که فقط خودتُ اسیر می کنی و بیخودی معطل می شی ...
بعضیا مث مسجدیای قدیم تو دلشون برا یکی دیگه جا می گیرن ؛ جوری که هر وقت یکی از راه می رسه رُک میگن ببخشید اینجا جای ِ کسی ـه تا طرف محترمانه راهشُ بگیره و بره ... بعضیام دلشون کاروانسرا ست و هرچه پیش آمد خوش آمد ... فقط وای به اونی که دل نداره یا دلش بن بست ـه .

پ ن : نذار ظرفتُ بدزدن ؛ بی دلی بد دردیه ...
پ ن : سِسِمی ِ قلبتُ از بَر کن و به هیچکس نگو ... بذار فقط با رمز ِ خودت باز بشه ...
پ ن : بیدل شو ولی بی دل نشو ...
پ ن : در پیش بیدلان ، جان قدری چنان ندارد / آری کسی که دل داد پروای جان ندارد / هاتف اصفهانی

  • باران بهاری
یکی از چیزایی که آدم باید بهش توجه کنه " خاصیت " ـه ؛ بله خاصیت !
فکر نکنم فرقی داشته باشه چیزی که مورد توجه قرار می گیره شخص باشه یا شیء باشه یا کار باشه یا اصن هرچیز دیگه ای ...  مهم اینه که خاصیت داشته باشه ... خب؟ حالا به این می پردازیم که خاصیت می تونه مثبت باشه میتونه منفی باشه و هیچ ربطی هم به آزمایش نداره ... بگو خب ... یکی از اون چیزایی که خیلی خاصیت داره و اتفاقا خاصیتش هم مثبته چوب لباسی ـه ... البته خواص زیادی داره ... ش.سوت ...

پ ن : امیدوارم منظورمُ رسونده باشم - اشاره به یکی از پُست های اون وقتام - ...
پ ن : می دونی یه چیزی تو وجودم بهم میگه : " اصـلن به تو چه که ... " ؛ راست هم می گه بخدا ... حس مادرانۀ مزخرفیه ...
پ ن : خودت چی فکر می کنی؟

  • باران بهاری