بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

می گفت* : بی خیال ِ یادگاری ها شو ؛ آدمُ پابند می کنه ...

با این حرف ـش فکر کردم که خاطره ها هم یه جور یادگاری ـند ؛ شاید آدمُ پابند نکنن ولی نمی شه بی خیال ـشون شد چون بعضیا ـشون همش هستند.


* : دیالوگ ِ یکی از قسمت های سریال  ِ "شاید برای شما هم اتفاق بیفتد " .


  • باران بهاری

یه بحث ِ کاملا جدی با هم داشتیم ؛

استدلال کرد که فلان کس می فرماید : بعضی چیزا رو باید تعبّدی پذیرفت و نباید براش امّا و اگر و چون و چرا آورد .

گفتم : پس ایشان باید فلان مورد رو هم تعبّدی بپذیرند دیگه ؛ در حالی که براش تبصره می ذارن و تعبّدی در کار نیست...

همش سعی کرد جواب بده ولی آخر نتونست و گفت : اصلا من به فلانی چه کار دارم ...!!!

گفتم : پس لطفا دیگه اینجوری استدلال نکن.

بعد اومده میگه : از دست ِ من ناراحتی؟ دلم نمی خواد مقابل ِ من قرار بگیری ...

گفتم : نه ؛ اگه ناراحت می شی باهات بحث نکنم .


پ ن : خودم هم نمی دونم چرا وقتی جدی میشم ، خیلی جدی میشم ؛ یه جور ِ بدجور ِ لج درار ِ ناراحت کننده ای ... / ش.سوت

پ ن : قبول دارم که بعضی از چیزا - احکام عبادی - رو باید تعبّدی پذیرفت ولی این دلیل نمیشه کسی که خودش عامل نیست این مسئله رو دستمایۀ زورگویی به دیگران قرار بده.


  • باران بهاری

خ. م زنگ زده  بود که : حوصله ـم سر رفته ؛ پاشو بیا این جا ...

میگم : مگه من اسباب سرگرمی ام؟

میگه : نه ؛ جان ِ من پاشو بیا دیگه ... م اینا صبح راه می افتن ؛ باهاشون بیا ...


از اون طرف ر.م میگه : بابای ی.م دعوت کرده بریم هفته* ...

میگم : به نظرت میشه؟

میگه : نه ؛ واقعا بدون وسیله سخته ...


پ ن : تو این گرما ، این همه راه ، اصلن حوصله ـش ُ ندارم ...

* : "هفته" اسم ِ یه روستا ـست  ؛ حدود 9 سال پیش که برای اولین بار رفتم اونجا خیلی بکر و دست نخورده بود .


  • باران بهاری

حتما رفتار و گفتار و کردار اطرافیان برما تاثیر می ذاره وگرنه این همه بر توجه به انتخاب دوست مناسب تاکید نمی شد.

این که ما باید در محیط ِ آلوده خودمون رو حفظ کنیم یه حرف ـه و این که سعی کنیم در جایی قرار بگیریم که رشد و تعالی پیدا کنیم یه حرف ِ دیگه ست.

یه وقتایی دلم می خواد از این جایی که هستم کَنده بشم ؛ دلم می خواد یه نردبون پیدا کنم و تند تند از پله ـهاش بالا برم ؛ گاهی نفس کشیدن تو هوای اطراف ـم خیلی سخت میشه ...

کاش مث ِ وقتی که یه فیلم داره پخش میشه ، می تونستیم ببینیم الان کجای زندگیمون داره می گذره ؛

کاش می دونستیم چقد دیگه مونده ...


سوال ـای همیشگی فرزندم و جواب ـای همیشگی من باعث شد به یه موضوع خاص ِ قدیمی دوباره فکر کنم.

سیمرغ !

دلم خواست یه بار منطق الطیر ِ عطار رو از اول بخونم و به هفت وادی - هفت شهر عشق - طلب ، عشق ، معرفت ، استغنا ، توحید ، حیرت و فقر ، خوب فکر کنم.


پ ن : وَاصْبِرْ لِحُکْمِ رَبِّکَ فَإِنَّکَ بِأَعْیُنِنَا ... / و در برابر حکم پروردگارت صبر پیشه کن که تو بی تردید زیر نظر ما هستی/ سوره طور آیۀ 48

پ ن : ما هنوز اندر خَم ِ یک کوچه ایم ...


  • باران بهاری

ای که به عشق ـت اسیر ، خیل بنی آدم اند
سوختگان ِ غمـ ت با غم ِ دل خُرّمند

هرکه غم ـت را خرید ، عشرت عالم فروخت
با خبران ِ غم ـت بی خبر از عالمند

در شکن طُره ات بسته دل ِ عالمی است
و آن همه دلبستگان عقده گشای هم اند


پ ن : میلاد مولی الکونین ، حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام بر دوستداران ِ ایشان مبارک.

پ ن : شعر از فواد کرمانی


  • باران بهاری

گُل یا پوچ ؟

گاهی فکرا ـمون صاف می خورن به هدف و همونی میشن که فکر می کردیم ؛ یه وقتایی هم پوچ و اشتباه از آب در میان.

تصویرهای ذهنی همیشه واقعی نیستند اما تصویرهای واقعی می تونن بیان گر ِ ذهن ِ تصویرگر باشن .


پ ن : یادم نیست آخرین تصویری که دیدم - توی ذهن یا واقعیت - چی بود ...


  • باران بهاری
...

چی بگم خو؟

م داشت از بهشت و قصرهاش می گفت که از طلا ساخته شدن و چنین و چنان اند ؛
گفتم آخه خانه ـمان خشت و گِلی باشه یا طلایی چه فرقی داره؟ من دوست داارم همنشین پیغمبر بشم ، طلا و نقرۀ اون جا به چه دردم می خوره ؟
بعد با خودم تفکر نمودم دیدم قضیۀ پنبه دانه ست ...

پ ن : شونصد تا مطلب نوک ِ زبونم ـه ولی حرفم نمیاد ...

  • باران بهاری

و خدا عطر را آفرید تا نسل ِ بشر منقرض نشود ...


پ ن : دیدم که می گم !

پ ن : هوا بس ناجوانمردانه گرم است ؛ آب را گِل نکنیم ، به درستی استفاده کنیم ...


  • باران بهاری

یه جایی از زندگی هست که آدم ، معنی زنگی ِ زنگ و رومی ِ رومُ می فهمه. جایی که دل ـش می خواد بالاخره خود ـشُ بِکِشه یه طرف و تکلیف ـش معلوم بشه. بعضیا زود ، بعضیا به موقع - قبل از این که دیر بشه - و بعضیام خیلی دیر به این نقطه از زندگی می رسن و شاید بعضیام اصن نرسن.

این جا ست که تصمیم گیری سخت میشه ؛ باید خیلی حرفا رو شنید ؛ خیلی حرکتا رو تحمل کرد ؛ خیلی چیزا و خیلی آدم ها رو از برنامۀ روزانه و حتی زندگی حذف کرد ...


پ ن : درسته که ماهی رو هر وقت از آب بگیریم تازه ست ولی به شرطی که وقتی برای ماهیگیری مونده باشه ...

پ ن : أَلَمْ یَأْنِ لِلَّذِینَ آمَنُوا أَن تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ ... / سوره حدید آیۀ 16

پ ن : وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ / سوره بلد آیۀ 10

پ ن : دلا تا کِی در این زندان فریب این و آن بینی ... / سنایی


  • باران بهاری
با همه ی بی سر و سامانی ام
 باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
 در پی ویران شدنی آنی ام
 
دلخوش گرمای کسی نیستم
 آمده ام تا تو بسوزانی ام
 
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
 دیرزمانی ست که بارانی ام

 حرف بزن حرف بزن سال هاست
 تشنه ی یک صحبت طولانی ام


گاهی لازمه آدم خودشُ قسم بده که یه حرفایی رو نزنه ؛
یه حرفایی باید تو وجود ـمون رسوب کنه تا به شاکلۀ شخصیت ـمون استحکام ببخشه ؛
فقط خدا می دونه الان چه حالی ام و چه روزایی رو گذروندم تا مزۀ این حرفا رو بچشم.

پ ن : الحمد لله بلیط گرفتیم و بزودی مسافر مشهدیم./ دعاگو ـتون هستم ؛ لطفا دعا ـم کنید زیارت امام رضا علیه السل
ام راه ـمون بِدَن و دست خالی برنگردیم.
پ ن : احساس ِ سوختن به تماشا نمی شود ...
پ ن : شعر از محمدعلی بهمنی

  • باران بهاری