بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

خ. م زنگ زده  بود که : حوصله ـم سر رفته ؛ پاشو بیا این جا ...

میگم : مگه من اسباب سرگرمی ام؟

میگه : نه ؛ جان ِ من پاشو بیا دیگه ... م اینا صبح راه می افتن ؛ باهاشون بیا ...


از اون طرف ر.م میگه : بابای ی.م دعوت کرده بریم هفته* ...

میگم : به نظرت میشه؟

میگه : نه ؛ واقعا بدون وسیله سخته ...


پ ن : تو این گرما ، این همه راه ، اصلن حوصله ـش ُ ندارم ...

* : "هفته" اسم ِ یه روستا ـست  ؛ حدود 9 سال پیش که برای اولین بار رفتم اونجا خیلی بکر و دست نخورده بود .


  • باران بهاری

نظرات  (۱)

  • روضه رضوان
  • یادمه قدیما سفر خیلی از خانواده ها سفر کم میرفتن اما وقتی میرفتن اساسی خوش میگذروندن.
    چون وسیله نقلیه زیاد نبود
    پاسخ:
    اتفاقا چند وقت پیش با مادرم در همین مورد صحبت می کردیم که :
    قدیما با این که رفاه کمتری برای مردم فراهم بود ، صله رحم بیشتر انجام می شد ؛ درجه ای که مردم از زندگی لذت می بردن خیلی بالاتر بود و مشکلات این چنینی ِ امروزی هم وجود نداشت اما امروزه
    با وجود امکانات رفاهی مردم بیشتر از هم فاصله می گیرند و شاید برای هم مزاحمت می دونن ...


    پ ن : آدم اگه بخواد خودشُ به جایی برسونه ، سینه خیز هم که شده می ره و می رسه ولی اگه نخواد عطسۀ بچۀ همسایه رو بهانه می کنه و از جاش تکون نمی خوره ...
    پ ن : سنّ ِ  من به اون قدیما که می فرمایید نمی رسه ، دی :

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی