بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

امروز با ن.ن تو بیمارستان قرار داشتم.

جای مناسبی برای قرار ملاقات نیست ولی اقتضای شغل ـشه و باید پذیرفت.

بعد از اینکه کار ـمون تموم شد، خداحافظی کردم و رفتم نماز بخونم.

تو نماز خونه یه خانمی پرسید : " ببخشید شما دانشجوئید؟ "

نیازی نبود بقیه سوالاشُ بپرسه چون تا فرحزاد رفتم و برگشتم ولی خودمُ زدم به اون کوچه : " نع! "

انگار یخ کرد ؛ ادامه داد : " نع ؟... اوممم ... شما قصد ازدواج ندارید؟ "

بهش لبخند زدم - یه خورده بدجنسانه البته - : " من بچه دارم !"

یه کم شبیه لبو شد و گفت : " آخی ... خدا نگه ـش داره ؛ ببخشید ".

البته تقصیری نداره این روزا دختر ها هم شبیه مادراشون  هستند و تمیز دادن شون از هم مشکله.

 از بیما خارج شدم. داشت بارون ِ آروم و قشنگی می بارید. چند دقیقه زیر بارون پیاده روی کردم.

هوا انقد خوب بود که دلم می خواست سوار موتور بودم و از لطافت هوا لذت می بردم.


پ ن : م می گفت : " به خانما گواهینامۀ موتور می دن ؛ فقط مشکل ـش اینجاست که مربی خانم ندارن یاد بده و برای یاد گیری و نهایتا گرفتن گواهینامه باید تَرک ِ موتور ِ یه مربی آقا بشینی و یاد بگیری " ؛ شاید بهتر بود بگه به خانما گواهینامۀ موتور نمی دن!

پ ن : بارونُ دوست دارم هنوز ...


  • باران بهاری

زمان بچه ـگی ِ من کتاب داستان هایی برای بچه ها به همراه ِ نوار ِ کاست ـشون وجود داشت ؛ توی نوار ، همون قصه توسط گوینده های رادیو مث یه نمایش اجرا شده بود و ما می تونستیم قصه رو کاملا حس کنیم. قصه هایی مث جنّ ِ پینه دوز ، گرگ ِ بد ِ گُنده ، کیمیاگر ِ حقّه باز ، شنگول و منگول و حبۀ انگور .

هنوزم وقتی صدای خیلی از گوینده ها رو از رادیو یا تو فیلم هایی که دوبله کردن می شنوم یاد ِ اون قصه ها می افتم. کاش الانم از اون کتابا بود. یادش بخیر


پ ن : دوست داشتید فایل های صوتی ـشونُ دانلود کنید.

پ ن : با این که اون دوران سختی های خاص ِ خودش رو داشت ولی فکر کنم قشنگی هاشُ هم بچه های هیچ دوره ای تجربه نکردن.


  • باران بهاری

همیشه جنگ برای بقاـست ؛

بقای نسل ،

بقای فکر ،

بقای عقیده ،

و بقای هر آنچه که -  از نظر ما یا دیگری - به ـش اهمیت داده میشه .

اما وقتی دیگه اهمیتی وجودنداشته باشه، جنگی هم رخ نمی ده.

بی تفاوتی زمانی اتفاق می افته که دیگه هیچ چیزی اهمیت نداره.


پ ن : این روزا گنجینه های خیال ـم محدود شده ـند.

پ ن : سرند می کنم همه آنچه را که روزی به خاطر بقا ـشون جنگیدم.


  • باران بهاری

خیلی وقت پیش بود ؛

گفتم : " دلم می خواد دیوان عراقی رو بخرم. "

گفت : " همون که میگه : که درا درا عراقی؟ "

گفتم :" اوهوم."

گفت : " تولدت کِی ـه ؟ بگو من برات بخرم "

دیگه هیچی نگفتم. : l


پ ن : شاعرای زیادی هستند که دوست دارم شعراشون همین جا ، وَر ِ دل ـم باشه ولی هر چیزی حس و حال خودشُ می طلبه ... الان حس ـش نیست ...

پ ن : من کم - طاقت ـم ؛ همیشه دوست داشتم همون اول ـش بدونم آخرش چی میشه ... آخر ـش که چی؟ بی خیال ...


  • باران بهاری

سر رفته ام ؛

چون حوصله ای که در من نمی گُنجد...


پ ن : نیست در شهر نگاری که دل از ما ببرد ...

پ ن : میگه : " بیا بریم مشهد " ولی چه جوری ؟ ...


  • باران بهاری

م به م یه کارت پستال بســــــــیار زیبا هدیه داده بود.

وقتی بهم نشون داد تا نوشته هاشُ بخونم نتونستم جلوی اشک هامُ بگیرم. کلی خودمُ کنترل کردم ولی بازم نشد. یه وقتایی دل ـم هوا ـشُ می کنه ولی فکر کنم خیلی عوض شدم ؛ حتی برای اون که یه وقتایی دل ـش هوا ـمُ می کرد.

بهش اسمس زدم و گفتم خواب ـشُ دیدم. گفت : " دعام کن. هرچی خدا بخواد."

نمیشه دوست نداشته باشم ـش.

کاش کاری از من ساخته بود...


پ ن : م بهم میگه : " خوش به حال م که یکی مث ِ تو رو داره "  ولی نمی دونه تو دلم چه آشوبی ـه...

پ ن : در آتش ِ او زاده شد ققنوس ِ شعر ِ من ...


  • باران بهاری

دیدین تو فیلما وقتی تیراندازی میشه میگن : " سرتُ بدزد " ؟

تو یه موقعیت هایی آدم باید چشم و گوششُ بدزده.

شرایط یه جوری شده بدون این که بخوایم تو یه موقعیت قرار می گیریم ولی باید سریـــــــــــــع اقدام کنیم و اعضا و جوارح ـمونُ بدزدیم ...


پ ن : خدایا حفظ ـمون کن. / فاللهُ خیرٌ حافظاً و هو أرحم الراحمین.


  • باران بهاری

انجام دادن یه کارایی سخته ولی به زحمتش می ارزه ؛

اصن اگه خوب دقت کنیم هرچی ارزش یه کاری بیشتر باشه ، دسترسی به نتیجه ـش مشکل تره ؛

درست مث بالا رفتن از کوه که زحمت بیشتری رو نسبت به پایین اومدن می طلبه.

حالا اگه یکی از این کارا ، کاری که دل ـمون می خواد نباشه سخت تر هم میشه ... شاید خیلی سخت ...

باید فقط از خودِ خدا کمک بگیریم تا پا ـمون سُر نخوره و نیفتیم.

شاید کسایی باشن که توی راه بتونن دست ـمونُ بگیرن ...

شاید لازم باشه برای همدیگه دعا کنیم ...

فکر کنم حتما لازم باشه !


پ ن : لطفا دعا ـم کنید. / با تشکر


  • باران بهاری

باید گفت : " سبحان الله " وقتی گوجه سبز و دَرار* می خوریم.

اوووممم ... بسی خوشمان می آید ...


پ ن :  : ) + زبانی که از این طرف دهان به آن طرف می سُرَد ...

پ ن : خدایا این خوشی ها رو ازمون نگیر  دی :

پ ن : و اگر تُرشی نبود،  زندگی را چه سود ؟

* : یه جور چاشنی که از سبزیجات معطرِ محلی - خاص شمال کشور - درست میشه و طعم شوری داره. بهش نمک ِ سبز هم میگن. با خیار، گوجه سبز، پرتقال و ماست - ماست و خیار حتی - مورد استفاده قرار می گیره. پیشنهاد می کنم هر وقت خواستید بخرید از نوع کارخونه ای ـش استفاده نکنید چون اصلا خوشمزه نیست و ترجیحا خونگی ـشُ اونم از بازار ِ شمال بخرید. نوش جان!  ; ) / به قول مادربزرگ مرحومه ـم : " برسه به لب و دهن ِ اونایی که دوست دارن ".


  • باران بهاری

رفتیم رستوران.

دلش می خواست بره طبقۀ بالا رو ببینه.

من نشستم و گفتم : "برو ببین بیا."

رفت دید و اومد.

گفت : " اونجا قدیمی ـه ؛ از این شلنگ - دودی ها* دارن ؛ همین جا بهتره."


* : منظورش قلیون ـه!

پ ن : از هرچی دود و دودکش ـه بدم میاد. والا ...


  • باران بهاری