بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

به آن کتاب سر زدم ؛

نمی دونم چرا حس کنجکاوی ـم بدجوری قلقلک ـم می داد که برم و پیداش کنم ...

اول انگلیسی سرچ کردم ، هیچی پیدا نشد ...

بعد فارسی ...

وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآی پیدا شد ... خود ِ خودِ بــــــــــــــــوق* ـش بود ...

قلبم داشت میومد تو دهنم ... تند تند می زد ...

دلم می خواست یه کامنت بذارم یا حتی یه پیام بفرستم و چیزی رو که تو دلم بود بگم ولی دیدم ارزششُ نداره ...

از اسم بچه و دست م که توی عکس بود شناختم.

همیشه فکر می کردم یه موجود خودخواه مث اون ینی چه شکلیه ؛

قیافه ـش بد تر از اونی بود که فکر می کردم ... حتی نزدیک هم نبود ...

چرک بودن به قیافه نیست ... حتی به اصل و نسب هم ؛ بعضیا کُنهِ وجودی ـشون چرکه ...

آخرش که چی؟

از وقتی دیدمش حالم بده ... 

آدما وقی چرک و پلید میشن از حیوونام بدتر میشن ...


پ ن : یادم نیست این چندمین م توی این وبلاگه ؛ فقط می دونم هر کدومشون یه معنی برام داره.

پ ن : * حرف ِ خیلی خیلی زشت - انتخاب آزاد است - !

پ ن : می گفت آدم باید بدونه قیمت کارش چقدره ... قیمت شکوندن یه آدم ، قیمت دیوونه کردنش چقدره؟

پ ن : خدا داره می بینه!  باید ببینه .


  • باران بهاری