به آن کتاب سر زدم ؛
نمی دونم چرا حس کنجکاوی ـم بدجوری قلقلک ـم می داد که برم و پیداش کنم ...
اول انگلیسی سرچ کردم ، هیچی پیدا نشد ...
بعد فارسی ...
وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآی پیدا شد ... خود ِ خودِ بــــــــــــــــوق* ـش بود ...
قلبم داشت میومد تو دهنم ... تند تند می زد ...
دلم می خواست یه کامنت بذارم یا حتی یه پیام بفرستم و چیزی رو که تو دلم بود بگم ولی دیدم ارزششُ نداره ...
از اسم بچه و دست م که توی عکس بود شناختم.
همیشه فکر می کردم یه موجود خودخواه مث اون ینی چه شکلیه ؛
قیافه ـش بد تر از اونی بود که فکر می کردم ... حتی نزدیک هم نبود ...
چرک بودن به قیافه نیست ... حتی به اصل و نسب هم ؛ بعضیا کُنهِ وجودی ـشون چرکه ...
آخرش که چی؟
از وقتی دیدمش حالم بده ...
آدما وقی چرک و پلید میشن از حیوونام بدتر میشن ...
پ ن : یادم نیست این چندمین م توی این وبلاگه ؛ فقط می دونم هر کدومشون یه معنی برام داره.
پ ن : * حرف ِ خیلی خیلی زشت - انتخاب آزاد است - !
پ ن : می گفت آدم باید بدونه قیمت کارش چقدره ... قیمت شکوندن یه آدم ، قیمت دیوونه کردنش چقدره؟
پ ن : خدا داره می بینه! باید ببینه .