بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

هنوز خیلی تا روز تولد ـش مونده ولی ترجیح دادم از فرصتی که دارم استفاده کنم.

با اینکه فوق العاده هدیه دادن به دیگران رو دوست دارم ولی همیشه این استرس برام وجود داره که نکنه یه وقت خوشش ـون نیاد ... خودم اصلا دندون های اسب پیشکشی رو نمی شمرم و هر هدیه ای که می گیرم تشکر می کنم. به نظرم هرکس بسته به بضاعت مادی و معنوی ـش تلاش می کنه تا کسی رو با دادن هدیه خوشحال کنه و این اصلا مهم نیست اونی که دریافت میشه همونی باشه که انتظار می ره بلکه خودِ عمل ِ هدیه دادن ـه که مهمه.

 

پ ن : اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم / فروغ فرخزاد

پ ن : من گُل رو به همه چی ترجیح می دم ...

پ ن : بهترین هدیه اونی ـه که خدا بهمون می ده.


  • باران بهاری

امروز روز آخر مدرسه بود ؛

هر کدوم از بچه های کلاس نقش یکی از اعضای سفره هفت سین رو داشتند و شعر مربوط به همون رو می خوندند.

یکی سیب ، یکی سبزه ، یکی آینه ، یکی سنجد ، یکی تُنگ ماهی و ...

یه سرود دسته جمعی هم در مورد بهار خوندند ؛

بعد توضیحاتی در ارتباط با پیک شادی داده شد و به هرکدوم از بچه ها یه صدف نقره ای که به صورت نمادین سفره هفت سین رو تو خودش جا داده بود و یه شاخ گُل رُز هدیه دادند.


پ ن :  سال ِ خوبی داشته باشید.


  • باران بهاری

از داخل کیسه ای که تو دستش بود یه پاکت درآورد و گفت : " یه جایزه! "

گفتم : " قهوه ست؟ "

گفت : " نه ؛ چای جاسمین ؛ خ.ل به ح.آ گفته برامون بیاره " .


پ ن : چای جاسمین نوعی چای سبز ـه با عطر گل یاس که بو ـش فوق العاده ست ...


  • باران بهاری

آقا یکی از شروط توحید تویی*

مدیون تو اَم  اگر خدایی دارم


لطف تو نشاند بین قلبم ایمان

صد شکر مسلمان تو اَم یا سلطان


پ ن : قال الرضا علیه السلام : حدثنی ابی موسی الکاظم عن ابیه جعفر بن محمد الصادق عن ابیه محمد الباقر عن ابیه زین العابدین عن ابیه الحسین عن ابیه علی بن ابی طالب قال حدثنی رسول الله صلی الله علیه و آله قال حدثنی جبرئیل قال سمعت عن الله تعالی قال: کلمة لا آله إلا الله حصنی فمن قال لا اله الا الله دخل فی حصنی و من دخل فی حصنی امن من عذابی! بشروطها و انا من شروطها / حدیث سلسلة الذهب ، توحید صدوق ، 25 .



  • باران بهاری

س.س.م از بچه های یه دانشکدۀ دیگه بود که به خاطر یه دوره مطالعاتی باهم آشنا شدیم. یه مدتی ندیدمش تا اینکه از دوستان شنیدم با همسرش برای ادامه تحصیل رفتن اونور آب. در آن کتاب باهاش در ارتباطم. امروز نوشتۀ زیر رو روی صفحۀ آن کتاب ـش دیدم و گفتم شما هم مثل من بخونید :


" استاد ابراهیمی دینانی :

ابن عربی میگوید : قلب آدمی مخلوق رحمت خداست ؛ یعنی خداوند ، با رحمت خودش ، قلب آدمی را خلق کرده است و ساخته است ، اما قلب آدمی از رحمت خداوند بالاتر و وسیع تر است. نمیگوید بالاتر ، میگوید وسیع تر است! محیی الدین ابن عربی استدلال میکند و می گوید : خداوند خود گفته است و خبر داده است که :''لایسعنی ارضی و لا سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المومن'' ( حدیث قدسی ) ؛ یعنی من در آسمان و زمین نمی گنجم ، اما من در قلب بنده مومنم جا می گیرم . ابن عربی چنین نتیجه میگیرد که : پس قلب مومن ظرفی است که خداوند در آن جای دارد. خداوند در قلب مومن میگنجد ولی در رحمت خودش نمی گنجد. چون رحمت خداوند ، صفتِ خداوند است و موصوف در صفت نمی گنجد . بدیهی است که موصوف بالاتر و وسیع تر است. روایات بسیار دیگری نیز با این مضمون هم هست از جمله حدیث معروف : "انا عند قلوب منکسرة". من در قلب های شکسته هستم. در مجموع حرف حرفِ بسیار مهمی است. وقتی که قلب مومن جایگاه خداوند لایتناهی است. در حقیقت لایتناهی در قلب مومن جای گرفته است . قلب مومن متناهی است . اگر چنین است ، پس متناهی میتواند لایتناهی را در خود جای دهد . آری ! قلب مومن چه موجود شگفت انگیزی ست....! "


پ ن : دلم می خواد یه نفر دور و برم باشه و همش از این حرفا برام بزنه ؛ مث روزای آبی ِ آسمونی...

پ ن : درد عاشق را دوایی بهتر از معشوق نیست / شربت بیماری فرهاد را شیرین کنید / عنصری تبریزی


  • باران بهاری

هر روز صبح موقع رفتن به مدرسه ، وقتی اتوبوس از کنار میدون محل که پر از فواره و درخت و گل ـه رد میشه، یاد سال های اول دهه هشتاد میفتم که برای تهیه گزارش در مورد ورزش صبحگاهی رفته بودم اون جا و با مردم صحبت میکردم. بعضیا حاضر نمی شدن موقع حرکت چند دقیقه بایستن و جواب سوالای منُ بدن ؛ بعضیام با خوشرویی و به طور کامل توضیح می دادن.

از سر همون خیابون می رفتم محل کار ... یادش بخیر ... امروز حال و هوای بهاری و بارونی داشت.

اونجا یکی از جاهایی ـه که منُ یاد ِ س.م.ت  و اولین گردش دو نفره با همسرم میندازه ...


  • باران بهاری

تار منُ یاد ِ اون میندازه ؛

حرفی که در مورد تار بهم زد مث ِ یه دیالوگ ِ ماندگار تو ذهنم نقش بسته ...


پ ن : یه وقتایی همۀ خیالمُ مال ِ خودش می کنه ...


  • باران بهاری

باهم رفته بودیم بیرون که ظهر شد ؛

ر.م گفت ناهار بخوریم و از همه ـمون پرسید چی می خوریم .

من طبق معمول سنوات اخیر گفتم : "فرقی نداره ؛ هرچی شد ..."

اینجور وقتا یاد ِ م.ا می افتم که یه شب باهاش دعوا کرده بود که چرا نپرسیده سفارش غذا دادی و اونم گفته بود: "خودم می دونم چی می خورن"

خلاصه ، بهم گفت : " برای تو هات داگ بگیرم؟ " ، یهو م.ر گفت : " نه ؛ هرچی می خری براش بخر ولی هات داگ نخر ." بعدم رو کرد به من و با خنده گفت : "حالا پیش خودت میگی به تو چه ؛ ولی میگن بهداشتی نیست ؛ نخور ..."

گفتم : " نه بابا ... این چه حرفیه ... : ) " ...

امروز زنگ زد هم برای چند روز پیش تشکر کنه ، هم از حال و روز خودم و صورتم بپرسه ...

دوست داشتنی ولی خیـلی مغرور ـه - حتی بیشتر از من ! - شاید به خاطر مردادی بودن ـش باشه ؛ بالاخره شیری گفتن دیگه ؛ دی :


پ ن : شاید تکرار ، شاید هم علاقه باعث می شه بفهمیم کسی که در کنارمونه از چی خوشش میاد و از چی بدش میاد.

پ ن : یادم نمیاد قبلا چه حسی نسبت به م.ر داشتم ولی مسلما اگه بد بود الان اینجا نبودیم ...


  • باران بهاری

چند روز پیش وقتی به پ.ف زنگ زدم و پی گیر ِ امور گذشته شدم بهم گفت : " اگه می تونید یکشنبه شما هم بیایید"؛ ازش پرسیدم چه خبره ولی حرفی نزد تا اینکه دیشب اسمس زد که قراره برای آخرین دیدار در سال 92 دور هم جمع بشیم ؛ صبح دوباره برای پی گیری بهش زنگ زدم و گفتم چه اتفاقی برام افتاده و با این قیافه - جهت حفظ آرامش دوستان - بهتره در انظار حاضر نشم ؛ او هم بعد از کلی عزیزم و جانم کردن و مواظب خودت باش گفتن ، گفت : " چشم؛ من بازم می گم ... " درسته که همیشه به موقع انجام شده ولی بازم دوست ندارم سربار دیگران بشم ...

دلم می خواد منم یکی از کسایی باشم که طلبیده می شن ...


پ ن : تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد ...

پ ن : چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز ...


  • باران بهاری

زندگی یه چرخه ست ...

لحظه های زیادی هست که خودمون و کارامونُ مرور می کنیم ...


پ ن : می روم وز سر حسرت به قفا می نگرم .../ سعدی


  • باران بهاری