بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

می فرمایند : " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد " ...

نمی دونم میشه بهش گفت عدو یا نه - یه چیزی تو همون مایه ها حالا -  ولی من ازش یه چیز خوب یاد گرفتم و اون این که هر کتابی رو که می خونم جاهای قشنگشُ یادداشت کنم ؛ برای همین از همین کتاب اخیر - ابن مشغله * - شروع کردم و جاهای خوبشُ تو یه سر رسید می نویسم.


پ ن : * اثر نادر ابراهیمی


  • باران بهاری

یه وقتایی برای این که کسی رو دلداری بدیم بهش می گیم : " پس اگه جای فلانی بودی چی کار می کردی ...؟ " ؛

من خیلی فکر کردم ... هم به جا ، هم به فلانی ها ...

یه جاهایی فقط برای یه کسایی ـه ؛ ینی جا مخصوص اون آدمه و بقیه عمرا تکیه نتوانند زد بر اون جا چون در اون حد نیستند اصن. این فلانی ها زیادند ؛ خیلی زیاد ...
مثلا همین روزا که  م  مث پروانه دورم می گشت و تر و خشکم می کرد، همۀ فکر و ذکرم شده بود این که چطوری میتونه جلوی این همه قصه و ماجرا محکم وایسه ... می فهمم که می ریزه تو خودش اما بازم کوه ـه ... دوسِش دارم  -خیـــــــــــــلی- ... شاید فقط برا دلخوشی ِ اونه که قبول کردم پی گیر بشم ...

دوست داشتم سرمُ بذارم رو پاش اما نتونستم ... امروز رفت پیش سما تا برای اونم رفیق باشه ... می فهمی؟ رفیق!


پ ن : رفیق داریم تا رفیق ... - زبانی اند و نانی اند و جانی -

پ ن : فقط تو عالَم ِ بی خبری ـه که آدم خوش ـه ...


  • باران بهاری

... آنَّ النّاس کانوا بآیاتنا لا یوقنون*

به راستی اگر یقین داشتم چگونه اینچنین بی تاب می شدم ...؟

بیش از پیش تو را کم دارم ...


پ ن : * سوره نمل / آیۀ 82

پ ن : دستت را بر قلبم بگذار تا آرامش بگیرم که یدالله فوق أیدیهم ...


  • باران بهاری

یه چیزایی هست که آدم فقط خودش می تونه بفهمه ؛ منظورم اینه هرچی در موردش برای دیگران حرف بزنیم یا توضیح بدیم فایده ای نداره چون توی اون جایگاه قرار نگرفتن ؛ چون حسش نکردن.

به من می گه : " تو نگرانی؟ "

می گم : " نه ... " .

می گه : " هر چقد هم که نگرانی داشته باشی ، نگرانی ـت بیشتر از نگرانی برای مریضی بچه که نیست ... بیشتر از اعصاب خوردیای فلان و بهمان که نیست ... " و من سکوت می کنم و هیچی نمی گم ... چون من هستم که دارم درد رو حس می کنم نه اون ؛ پس توضیح دادن بی فایده ست.


پ ن : شاید خوبی و بدی هم از نظر هرکس یه چیزی باشه ...

پ ن : حال ِ همۀ ما خــــــــــــوب است ...


  • باران بهاری

من دلم تنگ شده ؛ حواسم هست که حواسم بهش نیست و همچنان حواسم هست که او حواسش به منه. شاید برای همین هوای ماه رمضون به جونم افتاده ... یه جاهایی هست که بهش می گن : "سَر ِ قرار" ؛ اونجاها میشه اونی رو که می خوای ببینی و باهاش حرف بزنی ...


پ ن : یک روز کم است ؛ خیلی کم ؛ مرا دائم الاشتیاق ـش بگردان / آمین.

پ ن : فرصت ِ کشمکش مده این دل ِ بی قرار را ... / اقبال لاهوری


  • باران بهاری
م.ا همون حرفای ح.ک رو زد + یه چیزای سادۀ دیگه ...
قرار شد هرچی از سه چهار سال پیش دارم براش ببرم تا بفهمه کجای کار می لنگه ...
ر.م هر وقت بهم نگاه می کنه ابروهاشُ داده بالا و چشماش دنبال جوابی می گرده که برای سوالای ذهنش قانع کننده باشه ؛ بعدشم می پرسه : " خوبی؟ "...
برام مهم نیست نتیجه چی باشه فقط دوست دارم منُ تو آرزوم غرق کنه .

پ ن : به نظر ِ من گزینۀ دوم صحیح تر می تونه باشه.
پ ن : زلزله جایی در من است؛ هفت روی پنج  ...

  • باران بهاری

جنگ یا عشق ؟

هردو باهم نمیشه جناب سروان!


پ ن : دیالوگ سریال در چشم باد.


  • باران بهاری

حداقل ده سال بود ندیده بودمش ...

چند وقت پیش از ن.ش شنیدم که توی آن کتاب پیداش کرده ؛ رفتم سرچ کردم و دیدم راست می گه در نتیجه ادش کردم. انگیزه اصلی ـم دو تا کتاب امانتی بود که دستم داشت. گفتم بلکه دو فردای دیگه سرمو گذاشتم زمین ، این دوتا کتاب بدبختم نکنه. ظاهرش که خیلی عوض شده بود ؛ باطنشُ نمی دونم. گفت : " از م.ت خبر داری؟" ؛ گفتم : " اد کردمش ولی هنوز جواب نداده. عکس همسرش عکس یه نفر دیگه ست ؛ جدا شده؟ " با سر حرفمو تایید کرد و ادامه داد : " اون تنها نقطۀ مشترکمون بود که ازش خبر داشتم  ؛ حالا تو تعریف کن ... " . گفتم " بذار بریم یه جا بشینیم بعد..." . گفت : " من طاقت نمیارم : ) " ....

به پیشنهاد ا.ط سوار تاکسی شدیم و رفتیم پارک لاله ؛ چون به محل کارش نزدیک بود و می تونست زودتر برگرده اونجا.

از خودش و کارش گفت ؛ اما بعد از مدت ها بی خبری ، خبری که از م.ت بهم داد خیلی ناراحتم کرد. من هم هرچی از بر و بچه هایی که باهاشون ارتباط دارم می دونستم براش گفتم. کلی خاطره بازی کردیم .

همه ـش تو فکر م.ت هستم .

یاد روزی افتادم که تو محل کار روبان های کارت عروسیشُ وصل می کرد. آدم از آینده ـش خبر نداره ... کی فکرشُ میکرد؟


پ ن : دوست دارم ببینمش ؛ من بهش می گفتم استاد !

پ ن : ده سال یه عُمره ؛ دارم فکر می کنم عمرمُ چجوری گذروندم ...


  • باران بهاری
دور و برمون پُر از رنگه
رنگای تیره و روشن ؛ سرد و گرم  ...
تا حالا فکر کردی چه رنگی رو دوست داری؟
چه رنگی بهت آرامش می ده ؟
چه رنگی دیوونه ـت می کنه؟
چه رنگی حالتُ بهم می زنه؟
چه رنگی بود و نبودش فرقی نداره؟

هر لحظه یه رنگیه برا خودش ...

پ ن : با غم ِ من بعد از این میخانه هم رنگی ندارد ... / اخوان ثالث
پ ن : لحظه هات رنگ ِ خدا!

  • باران بهاری

من : " سلام. تولدت مبارک. در پناه خدا سلامت و موفق باشی. - گُل - "

ح.م : " سلام. ممنون از لطفت. بوس "


پ ن : من روم نشد مث ِ اون اسمس بزنم. ش.لُپ گُلی


  • باران بهاری