چند روز پیش وقتی به پ.ف زنگ زدم و پی گیر ِ امور گذشته شدم بهم گفت : " اگه می تونید یکشنبه شما هم بیایید"؛ ازش پرسیدم چه خبره ولی حرفی نزد تا اینکه دیشب اسمس زد که قراره برای آخرین دیدار در سال 92 دور هم جمع بشیم ؛ صبح دوباره برای پی گیری بهش زنگ زدم و گفتم چه اتفاقی برام افتاده و با این قیافه - جهت حفظ آرامش دوستان - بهتره در انظار حاضر نشم ؛ او هم بعد از کلی عزیزم و جانم کردن و مواظب خودت باش گفتن ، گفت : " چشم؛ من بازم می گم ... " درسته که همیشه به موقع انجام شده ولی بازم دوست ندارم سربار دیگران بشم ...
دلم می خواد منم یکی از کسایی باشم که طلبیده می شن ...
پ ن : تا یار که را خواهد و میلش به چه باشد ...
پ ن : چه کرده ای که چنین بال می زنم هر روز ...