امروز با ن.ن تو بیمارستان قرار داشتم.
جای مناسبی برای قرار ملاقات نیست ولی اقتضای شغل ـشه و باید پذیرفت.
بعد از اینکه کار ـمون تموم شد، خداحافظی کردم و رفتم نماز بخونم.
تو نماز خونه یه خانمی پرسید : " ببخشید شما دانشجوئید؟ "
نیازی نبود بقیه سوالاشُ بپرسه چون تا فرحزاد رفتم و برگشتم ولی خودمُ زدم به اون کوچه : " نع! "
انگار یخ کرد ؛ ادامه داد : " نع ؟... اوممم ... شما قصد ازدواج ندارید؟ "
بهش لبخند زدم - یه خورده بدجنسانه البته - : " من بچه دارم !"
یه کم شبیه لبو شد و گفت : " آخی ... خدا نگه ـش داره ؛ ببخشید ".
البته تقصیری نداره این روزا دختر ها هم شبیه مادراشون هستند و تمیز دادن شون از هم مشکله.
از بیما خارج شدم. داشت بارون ِ آروم و قشنگی می بارید. چند دقیقه زیر بارون پیاده روی کردم.
هوا انقد خوب بود که دلم می خواست سوار موتور بودم و از لطافت هوا لذت می بردم.
پ ن : م می گفت : " به خانما گواهینامۀ موتور می دن ؛ فقط مشکل ـش اینجاست که مربی خانم ندارن یاد بده و برای یاد گیری و نهایتا گرفتن گواهینامه باید تَرک ِ موتور ِ یه مربی آقا بشینی و یاد بگیری " ؛ شاید بهتر بود بگه به خانما گواهینامۀ موتور نمی دن!
پ ن : بارونُ دوست دارم هنوز ...
امروزه دیگه دختر خانمی به صورتش نرسه میگن عقب افتاده س . خیلی سخته تو این دوره زندگی کردن.هر چند یه خورده زدودن مو های زاید در حد خفیف به نظرم عاری از اشکاله.البته باید نظر مراجع رو پرسید.
هر چند در کل خانم شدیدن چهره خود رو ارایش کنه نباید به نا محرم نشونش بده
متاسفانه بنیان های خانواده هر روز سست تر میشه.شواهدی از خیانت ها رو من هر روزه شاهدم
زیاده خواه شده ایم بد جوری
....
بسیار سپاس که به وبلاگم سر زدید.