بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۳۰ مطلب با موضوع «شعر» ثبت شده است

رو مبل نشسته بود و با ر.م یه سری چیزا رو تو تبلت ـش می دیدند.

یهو سر ـش رو بالا آورد و برا ـم خوند : 


گزیدم از میان مرگ ـها اینگونه مردن را

تو را چون جان فشردن در بر ، آنگه جان سپردن را


پ ن : هر از گاه ـی از این شعرا می خونه. گفت یه گروه پیدا کرده که تو ـش تک بیت های خاص می نویسند. 

پ ن : من اما دیگه حال و حوصله ی شعر هم ندارم ...


  • باران بهاری

یا ضِیغَم المُهَمهَمُ یا ناصِر النَّبی

یا فارِقَ الکَتائِبُ و یا قاتِلَ القَوی

یا قاهِر العَدُوُّ و یا والِیَ الوَلی

یا مَظهَرَ العَجَائِب و یا مُرتَضی علی


پ ن :  قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(صلی الله علیه و آله) ذِکْرُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عِبَادَةٌ وَ ذِکْرِی عِبَادَةٌ وَ ذِکْرُ عَلِیٍ‏ عِبَادَةٌ وَ ذِکْرُ الْأَئِمَّةِ مِنْ وُلْدِهِ عِبَادَةٌ 
پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ذکر خداوند عزّ و جل عبادت است و ذکر من عبادت است و ذکر علی - علیه السلام- عبادت است و ذکر امامان - علیهم السلام - از فرزندان او عبادت است.*

*منبع : مجلسى، محمد باقر بن محمد تقى، بحار الأنوارالجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار (ط - بیروت)، دار إحیاء التراث العربی - بیروت، چاپ دوم، 1403 ق، ج‏36، ص370.

 پ ن : اگر به دار ِ زلف ِ او  سر شود از حضور ِ من ، چنگ و رباب می شود مرثیه خوان ِ گور ِ من ...


  • باران بهاری
گفت که دیوانه نه ئی ؛ لایق این خانه نه ئی
رفتم و دیوانه شدم  ؛ سلسله بندنده شدم

گفت که سرمست نه ئی ؛ رو که از این دست نه ئی
رفتم و سرمست شدم ؛ وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه ئی ؛ در طرب آغشته نه ئی
پیش رخ زنده کشش ، کشته و افکنده شدم

گفت که تو شمع شدی ؛ قبلۀ این جمع شدی
جمع نیم ؛ شمع نیم ؛ دود پراکنده شدم

گفت که با بال و پری ؛ من پر و بالت ندهم
در هوس بال و پرش بی پر و پرکنده شدم

...

پ ن : شعر از مولوی

  • باران بهاری

من با تو به توحید دلی یکدله دارم

از عشق تو برگردن جان سلسله دارم

من قطره که از بحر فزون حوصله دارم

از بحر عنایات تو چشم صله دارم

ای پای تو پهلو زده خورشید سما را

بر فرق من خسته بسایان کف پا را

در هر صفتی اعظم اسمای الهی

اندر فلک قدرت نبود چو تو ماهی

عالم همگی بنده شرمنده تو شاهی

محتاج توایم از ره الطاف نگاهی

...


پ ن : شعر از صفای اصفهانی

  • باران بهاری

در سر کوی وفا با کوهکن همگام باش
جان شیرین را به شیرین بخش و شیرین کام باش!

گر زلیخا نیستی، پیراهن یوسف مَدَر
ورنه در بازار جان، رسوای خاص و عام باش

سوخت عشق آتشین، هم شمع و هم پروانه را
گر نداری تاب این سوزنده آتش، خام باش!

تا بیابی خال او جویندۀ هر دانه شو

تا بگیری زلف او افتادۀ هر دام باش

خستۀ تیر نگاهش با هزار اصرار شو
بستۀ زلف سیاهش با هزار ابرام باش

گر به شمشیرت کشد ابروی او، تسلیم شو!
ور به زنجیرت کشد گیسوی او، آرام باش!


پ ن : امام صادق علیه السلام فرمود : بر هیچ مؤمنی چهل شب نگذرد، مگر اینکه امری بر او عارض شده و او را اندوهگین کند و با این عمل متوجه خدا شود. / اصول کافی، ج 5، ص 84
پ ن : شعر از فروغی بسطامی

  • باران بهاری

به م اسمس زدم :


زد اگر کسی در ِ خانه ات

و گرفت هرکه نشانه ات

دل ِ ماست کرده بهانه ات

تو بگو نمانده مسافتی


جواب داد :


مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب

در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست


پ ن : گاهی دل ـم برای کسی تنگ می شود ...


  • باران بهاری
بگذار بی تو راه بروم
بی تو بر صندلی ها بنشینم
در قهوه خانه هایی که تو را به یاد ندارند
بگذار به یاد بیاورم
به خاطر تو رها کردم
بگذار زندگی کنم...

پ ن : شعر از نزار قبانی

  • باران بهاری

ای که به عشق ـت اسیر ، خیل بنی آدم اند
سوختگان ِ غمـ ت با غم ِ دل خُرّمند

هرکه غم ـت را خرید ، عشرت عالم فروخت
با خبران ِ غم ـت بی خبر از عالمند

در شکن طُره ات بسته دل ِ عالمی است
و آن همه دلبستگان عقده گشای هم اند


پ ن : میلاد مولی الکونین ، حضرت ابا عبد الله الحسین علیه السلام بر دوستداران ِ ایشان مبارک.

پ ن : شعر از فواد کرمانی


  • باران بهاری
با همه ی بی سر و سامانی ام
 باز به دنبال پریشانی ام

طاقت فرسودگی ام هیچ نیست
 در پی ویران شدنی آنی ام
 
دلخوش گرمای کسی نیستم
 آمده ام تا تو بسوزانی ام
 
آمده ام با عطش سال ها
تا تو کمی عشق بنوشانی ام

ماهی برگشته ز دریا شدم
تا که بگیری و بمیرانی ام

حرف بزن ابر مرا باز کن
 دیرزمانی ست که بارانی ام

 حرف بزن حرف بزن سال هاست
 تشنه ی یک صحبت طولانی ام


گاهی لازمه آدم خودشُ قسم بده که یه حرفایی رو نزنه ؛
یه حرفایی باید تو وجود ـمون رسوب کنه تا به شاکلۀ شخصیت ـمون استحکام ببخشه ؛
فقط خدا می دونه الان چه حالی ام و چه روزایی رو گذروندم تا مزۀ این حرفا رو بچشم.

پ ن : الحمد لله بلیط گرفتیم و بزودی مسافر مشهدیم./ دعاگو ـتون هستم ؛ لطفا دعا ـم کنید زیارت امام رضا علیه السل
ام راه ـمون بِدَن و دست خالی برنگردیم.
پ ن : احساس ِ سوختن به تماشا نمی شود ...
پ ن : شعر از محمدعلی بهمنی

  • باران بهاری

این شب ها تکرار ِ سریال ِ شهریار رو می بینیم.

الان می فهمم که موقع پخش اولیه ـش زیاد با دقت نگاه نکرده بودم یا شایدم اون موقع برام جذابیتی نداشت.

غزل های این قسمت عالی بود ؛ مخصوصا اون که صبا موقع سه تار زدن می خوند.


ای غنچه خندان چرا خون در دل ما میکنی

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا میکنی


از تیر کج تابی تو آخر کمان شد قامتم

کاخت نگون باد ای فلک با ما چه بد تا میکنی


ای شمع رقصان با نسیم آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی چو با دشمن مدارا میکنی


با چون منی نازک خیال ابرو کشیدن از ملال

زشت است ای وحشی غزال اما چه زیبا میکنی


امروز ما بیچارگان امید فردائیش نیست

این دانی و با ما هنوز امروز و فردا میکنی


ای غم بگو از دست تو آخر کجا باید شدن

در گوشه میخانه هم ما را تو پیدا میکنی


ما شهریارا بلبلان دیدیم بر طرف چمن

شورافکن و شیرین سخن اما تو غوغا میکنی


وقتی جوونیای شهریار رو تو این فیلم نشون می ده یادِ کلوچۀ قندی می افتم ؛

به نظرم حالت ِ چشما ـشون و فرم دهان ـشون مثِ همه. 


  • باران بهاری