بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۹ مطلب با موضوع «درد» ثبت شده است

دیوار هم که باشی یک روز تمام می شوی

یک روز پُر می شوری از سوراخ هایی که میخ ها بر جانت نشانده اند

دیوار هم که باشی یک روز به صدا می آیی

یک روز فرو می ریزی ...


پ ن : تمام می شود این صبر ، این شکیبائی ...


  • باران بهاری

راست گفتن که هرچی از دل بیاد به دل می شینه

داشتم نوشته های خودم - در جایگاه اصلی - رو می خوندم ؛ اصن یه جوری حرفام واقعی بود که خودم کِیف کردم ... 


پناهگاه جای خیلی خوبیه ... خوش به حال ِ اونا که دارن.


پ ن : زندانی چاره ای ندارد جز آنکه زندان را پناهگاه ِ خود بداند.


  • باران بهاری

مرده و حرفش!

مرد نیستم ولی مردونه پای حرفم می مونم.

وقتی گفتم نمی رم ینی نمی رم.


پ ن : من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک!


  • باران بهاری

حرف همیشه هم باد ِ هوا نیست ؛

ممکنه یه حرف رو بارها و بارها ، هزاران هزار بار تو جاهای مختلف شنیده باشیم ،

اما یکی از همون هزاران هزار حرف ، یهو با صدای یه نفر توی گوشمون می پیچه ؛ جوری که انگار داره از همۀ بلندگوهای دنیا پخش می شه ؛ جوری که تو همۀ وجودمون نفوذ می کنه ؛ جوری که خاطره هایی رو که از یاد بردیم به یادمون میاره ؛ جوری که خاکستر خاموش رو از نو شعله ور می کنه ...

آه ... م ! روزی نیست که به یادت نباشم ...

امروز جات خالی بود ...


پ ن : چقدر نیازمند دستان ِ مهربانت هستم ... دلتنگم ... کاش به من نزدیکتر بودی ...

پ ن : هیچکس ، هیچکس این جا به تو مانند نشد ...


  • باران بهاری

به آن کتاب سر زدم ؛

نمی دونم چرا حس کنجکاوی ـم بدجوری قلقلک ـم می داد که برم و پیداش کنم ...

اول انگلیسی سرچ کردم ، هیچی پیدا نشد ...

بعد فارسی ...

وـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــآی پیدا شد ... خود ِ خودِ بــــــــــــــــوق* ـش بود ...

قلبم داشت میومد تو دهنم ... تند تند می زد ...

دلم می خواست یه کامنت بذارم یا حتی یه پیام بفرستم و چیزی رو که تو دلم بود بگم ولی دیدم ارزششُ نداره ...

از اسم بچه و دست م که توی عکس بود شناختم.

همیشه فکر می کردم یه موجود خودخواه مث اون ینی چه شکلیه ؛

قیافه ـش بد تر از اونی بود که فکر می کردم ... حتی نزدیک هم نبود ...

چرک بودن به قیافه نیست ... حتی به اصل و نسب هم ؛ بعضیا کُنهِ وجودی ـشون چرکه ...

آخرش که چی؟

از وقتی دیدمش حالم بده ... 

آدما وقی چرک و پلید میشن از حیوونام بدتر میشن ...


پ ن : یادم نیست این چندمین م توی این وبلاگه ؛ فقط می دونم هر کدومشون یه معنی برام داره.

پ ن : * حرف ِ خیلی خیلی زشت - انتخاب آزاد است - !

پ ن : می گفت آدم باید بدونه قیمت کارش چقدره ... قیمت شکوندن یه آدم ، قیمت دیوونه کردنش چقدره؟

پ ن : خدا داره می بینه!  باید ببینه .


  • باران بهاری

خیلی بده که نتونم ادا در بیارم

خیلی بده که وقتی رفتار کسی که ازش انتظار چنین رفتاری نمی ره ناراحتم می کنه، نمی تونم خودمُ بی خیال نشون بدم

خیلی بده...

تجره ـم میگه تنها احمق ها دیگران را احمق فرض می کنند!


پ ن : هل من معین یعینُنی؟


  • باران بهاری

یه وقتایی هرچقدر هم که مصمم بشم تا همه چی خوب و خوش برگزار بشه

هرچقدر هم که خون دل بخورم تا همه فقط خنده ـمُ ببینند

هرچقدر هم که پا رو خودم و دلم بذارم

بازهم کسانی پیدا می شن که نذارن همه چی اونجوری بشه که می خوام ...


پ ن : بعضی ها حتی چشم دیدن خیال خوب آدم های دیگه رو ندارند ، چه برسه به اینکه بذارن آرامش داشته باشند ...


  • باران بهاری

تلخند های روزگار

می دوزد لب هایم را به بغض هایی که پیش از این سوزانده مرا ...


: )


پ ن : با من خاطره بازی نکن ...


  • باران بهاری

دیشب از دست خودم ناراحت بودم

از اینکه هنوز نفهمیدم با دیگران باید چطوری حرف بزنم 

از اینکه هنوز نفهمیدم نباید با دیگران مث آدمای حلقه اول صحبت کنم 

از اینکه فراموش کردم رفتار آدم ها نشون می ده که تو چه حد و مرزی با من قرار دارند ...


دوست ندارم همه چی رو تجربه کنم

دوست ندارم  تو موقعیت های مختلف قرار بگیرم و بعد بفهمم باید چه رفتاری از خودم نشون می دادم


وقتی کسی برام یکی از دیگران باشه،

باید براش کلاس بذارم

باید یه دیسیپلین خاص رو رعایت کنم

باید موقع ناراحتی براش بخندم و حرفامُ تو خودم بریزم

باید یاد بگیرم گستره باورم رو وسیع کنم...

 

برام سخته ولی به قول فریبا زندگی همیشه مطابق علاقه ما نیست ...


پ ن : حتی محبّت هم عاریتی ـش قشنگ نیست!

پ ن : هر حرفی باور کردنی نیست ...

پ ن : سعیمُ می کنم به حرفش گوش بدم ولی یه کم سخته ( مرنج و مرنجان ).


  • باران بهاری