بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

تا جائی که یادمه  آخرین بار محصل دوره راهنمایی بودم که مورد عنایت یه پرنده قرار گرفتم

امروز هم در راه برگشت به خونه به صورت اتفاقی حس کردم خیس شدم... نگاه کردم دیدم وَعــــــــی ! پرنده نسبتا محترم بلایی به سر لباسم آورده که مجبورم بایستم و تمیزش کنم. خدا رو شُکر دستمال مرطوب همراهم بود ولی خیلی افاقه نکرد و انگار که گلاب به روتون یه بچه شیرخوره یه طرف لباس آدمو آباد کرده باشه یه رد سفید ازش به جا موند.

بازم خدا رو شکر که به قول یکی از اساتید بوفالوها پرواز نمی کنند ...

آدم وسواسی ایی نیستم ولی به مرتب بودن لباس هام اهمیت می دم ... سعی کردم لباسمو یه جوری تا بزنم که معلوم نشه ... کار سختی بود ...


پ ن : همیشه اتفاق های غیر منتظره ای وجود داره که آدمو از فکرای خودش بیرون بیاره...


  • باران بهاری

هر وقت اسم گابریل گارسیا مارکز رو می شنوم یا جایی نوشته ای منتسب بهش رو می خونم ، یاد سیزده به در چند سال پیش می افتم که بزرگترا و بچه های فامیل دو گروه شده بودیم و مسابقه پانتومیم راه انداخته بودیم. هر گروه یه موضوع رو یواشکی انتخاب می کرد و به یکی از اعضای گروه مقابل می گفت تا برای هم گروهی هاش اجرا کنه و اونا بتونن حدس بزنن موضوع چیه...

م.م برای ما گابریل گارسیا مارکز رو اجرا کرد ...

برای اجرا سعی کرد رو قسمت گارسیا تمرکز کنه و تو حرکاتش به زورو اشاره کرد... می خواست ما رو متوجه گروهبان گارسیا کنه تا ازون طریق حدس بزنیم...

اعتراف می کنم تا اون موقع گابریل گارسیا مارکز رو نمی شناختم ...

از رو اجرا متوجه گروهبان گارسیا شدم و حدسمو گفتم ... با دست اشاره کرد که ادامه بده داری درست میگی ولی چون اسم این نویسنده رو نشنیده بودم نمی تونستم بفهمم منظورش چیه ...

بعد که ما نتونستیم کامل اسم رو بگیم و جواب رو گفتن ، من اعتراض کردم و گفتم این که میگید کی هست اصن ... قرار نیست یه اسم گمنام رو مطرح کنید ...

اون روز م.م کلی منو مسخره کرد که تو تاحالا اسمشو نشنیدی؟ اصن رمان می خونی؟ گفتم آره... گفت لابد فهیمه رحیمی می خونی همش ... گفتم نعخیرم...

اما کلی پیش خودم خجالت کشیدم که اطلاعاتم کمه ...


پ ن : زمان کم میارم ولی هرچی فکر می کنم اونجوری که باید از همین زمان که در اختیار دارم خوب استفاده نمی کنم ...


  • باران بهاری
حس بدیه : عدم اطمینان ... دلواپسی ... بلاتکلیفی ...

یه کم  شعرای سعدی رو خوندم ...

پ ن : نمی دونم برای حال الان کدوم شعرش خوبه؟
پ ن : گاه گویم که بنالم ز پریشانی حالم / باز گویم که عیان است چه حاجت به بیانم*
*سعدی


  • باران بهاری
وقتی همدیگه رو دیدیم سعی کرد خودشو خوشحال نشون بده
کلی از این ور و اون ور حرف زد
بعد یه خبر بد بهم داد
سعی کرد آروم و یه جوری که بهم نریزم منُ مطلع کنه
ولی من بهم ریختم ... در ظاهر آروم بودم ولی تو دلم آشوب شد ...

پ ن : خیلی احتیاج به دعا دارم ...

  • باران بهاری

دیروز وقتی سوار تاکسی شدیم یه خانوم اومد کنارم بشینه

گفتم ما دونفریم و درُ بستم

بعد به این فکر کردم که یه وقتایی که سوار یه ماشین نقلی مثل پراید میشم - و یه آقایی که هیکلش اندازه دونفره رو صندلی عقب نشسته - هم باید خودمُ 2 نفر حساب کنم تا مجبور نشم تمام مسیر در کنار یه مرد خودم رو مث کرم خاکی جمع کنم و اون آدم فکر کنه  رو تخت پادشاهیش نشسته و میتونه خودش رو هرچقدر بخواد پهن کنه ...


پ ن : خودم می دونم خیلی بیشتر از یه کمی رو بعضی از رفتارها حساسم ولی این حساسیت هامُ دوست دارم و می خوام همیشه همینجوری حساس بمونم ...


  • باران بهاری

گفت : شام بمون

گفتم : نه ... می خوام با همسرم شام بخورم

گفت : به شرطی که اونم مث تو باشه

گفتم : حتی اگه اونم اینجوری نباشه من وظیفه خودمو انجام می دم ... هرکسی آن دِروَد عاقبت کار که کشت ...

حرفمو تایید کرد و دیگه حرفی نزد ...


پ ن : آدما متفاوتند؛ هرچند گاهی کنار اومدن با این تفاوت ها سخته و رفتارمون رو در لحظه های مختلف، متفاوت می کنه ، ولی قرار نیست همه مث هم باشن...


  • باران بهاری

یه وقتائی با خودم می گم انقد که در آن ِ واحد به مسائل مختلف و حواشیشون فکر می کنم آخرش مغزم تموم میشه؛

مثلا یکی از اتفاقایی که امروز باعث شد همزمان به چند تا چیز مختلف فکر کنم، دیدن یه خانم حدودا پنجاه ساله بود که در عین دیدن اجناس داخل ویترینِ یه فروشگاه داشت سیگار می کشید... اول به این فکر کردم که در حالیکه نفس  بعضی از کارها بده، انجامش برا خانوما بده ولی برا آقایون بد نیست ... بعد ذهنم به سمت این رفت که جامعۀ ما  - هرچقدر هم که بخوان توش ادای حمایت از زن ها رو دربیارن و NGO ـهای فمنیستی راه بندازن - یه جامعۀ مردسالاره و شاید بخاطر همینه که حتی اجازه اشتباه کردن هم بیشتر به مردها داده میشه؛ یعنی اگه یه زن یه اشتباه رو مرتکب بشه بیشتر از یه مرد مستحق مجازات دونسته میشه و اگر یه مرد همون اشتباه رو مرتکب بشه به راحتی از کنارش عبور می کنن.

نمونه بارزش هم همین سیگار کشیدن یا حتی اشتباهات هنگام رانندگی ...


پ ن : این فقط یکی از اون فکرا بود که در یک لحظه بهش فکر کردم ...


  • باران بهاری

خیلی بده که نتونم ادا در بیارم

خیلی بده که وقتی رفتار کسی که ازش انتظار چنین رفتاری نمی ره ناراحتم می کنه، نمی تونم خودمُ بی خیال نشون بدم

خیلی بده...

تجره ـم میگه تنها احمق ها دیگران را احمق فرض می کنند!


پ ن : هل من معین یعینُنی؟


  • باران بهاری

یه وقتایی هرچقدر هم که مصمم بشم تا همه چی خوب و خوش برگزار بشه

هرچقدر هم که خون دل بخورم تا همه فقط خنده ـمُ ببینند

هرچقدر هم که پا رو خودم و دلم بذارم

بازهم کسانی پیدا می شن که نذارن همه چی اونجوری بشه که می خوام ...


پ ن : بعضی ها حتی چشم دیدن خیال خوب آدم های دیگه رو ندارند ، چه برسه به اینکه بذارن آرامش داشته باشند ...


  • باران بهاری

چند وقته خ.م رو هر روز می بینم

ازون آدماییه که بودن باهاش برای تقویت روحیه مفیده

برام یه بِه پوست کند و نشست کنارم و کلی باهام حرف زد ...

کاش میشد همیشه پیشم باشه ...


  • باران بهاری