یه وقتائی با خودم می گم انقد که در آن ِ واحد به مسائل مختلف و حواشیشون فکر می کنم آخرش مغزم تموم میشه؛
مثلا یکی از اتفاقایی که امروز باعث شد همزمان به چند تا چیز مختلف فکر کنم، دیدن یه خانم حدودا پنجاه ساله بود که در عین دیدن اجناس داخل ویترینِ یه فروشگاه داشت سیگار می کشید... اول به این فکر کردم که در حالیکه نفس بعضی از کارها بده، انجامش برا خانوما بده ولی برا آقایون بد نیست ... بعد ذهنم به سمت این رفت که جامعۀ ما - هرچقدر هم که بخوان توش ادای حمایت از زن ها رو دربیارن و NGO ـهای فمنیستی راه بندازن - یه جامعۀ مردسالاره و شاید بخاطر همینه که حتی اجازه اشتباه کردن هم بیشتر به مردها داده میشه؛ یعنی اگه یه زن یه اشتباه رو مرتکب بشه بیشتر از یه مرد مستحق مجازات دونسته میشه و اگر یه مرد همون اشتباه رو مرتکب بشه به راحتی از کنارش عبور می کنن.
نمونه بارزش هم همین سیگار کشیدن یا حتی اشتباهات هنگام رانندگی ...
پ ن : این فقط یکی از اون فکرا بود که در یک لحظه بهش فکر کردم ...