خیلی ها تو آرزوی رسیدن به آرزوی من مُردن تا من بتونم به آرزوم برسم ...
یادم نرفت که بیادشون باشم.
پ ن : یه تاریخایی خوبه از دست آدم در بره ... باور کن!
خیلی ها تو آرزوی رسیدن به آرزوی من مُردن تا من بتونم به آرزوم برسم ...
یادم نرفت که بیادشون باشم.
پ ن : یه تاریخایی خوبه از دست آدم در بره ... باور کن!
مأموریت آدما مدام در حال تغییر و عوض شدنه و قرار نیست همه چی همیشه یه جور بمونه ...
شاید فقط فرشته ها باشن که مأموریتشون همیشه یه چیزه ؛ اما بعضی وقتا بعضی از آدما مث فرشته ها میشن ...
پ ن : پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمودند : تعداد هیچ موجودی به تعداد فرشته ها نمی رسد.
پ ن : و گاهی می توان صدای فرشته ها را شنید ...
نام های شما را نزد خود ثبت می کنم ...
خوش آمدید ای زائران من ... خوش آمدید به زیارت من ...
پ ن : می کُشی مرا حسین ...
بهم گفت اسمس زدن که دیگه در این مرکز ویزا صادر نمیشه و فقط خدا می دونه که به من چه گذشت و ...
امّا حالا ان شاء الله به کرم مولا و آقام امام حسین علیه السلام رفتنی شدم ...
امیدوارم بتونم نائب الزیاره همه دوستداران خاندان نبوی علیهم السلام باشم. ان شاء الله .
پ ن : لطفا حلالم کنید.
پ ن : رو از منِ شکسته مگردان که سال هاست / رو کرده ام به سوی شما أیها العزیز
دستم تهی ست راه بیابان گرفته ام / دست من و نگاه شما أیها العزیز
پ ن : معرفی کتاب کامل الزیارات اثر شیخ ابو القاسم، جعفر بن محمد بن جعفر بن موسى بن مسرور بن قولویه قمى
خوب شروع نشد؛
شاید اتفاقات قبل مقدمه ای شد برای اینکه اینجوری شروع بشه
هر کسی منُ می دید می فهمید یه چیزی شده و پرس و جو می کرد ببینه چه اتفاقی افتاده...
توی راه دلم می خواست یه کیسه زباله مشکی پیدا کنم و حرفای دلمُ بریزم توش؛ درشُ محکم ببندم و بندازم تو سطل زباله های تَر...
نمی تونستم با کسی حرف بزنم ... وقتی عصبانی باشم معمولا سکوت می کنم ...
پ ن : نمی دونم چجوری بعضیا به راحتی لقمه حروم از گلوشون پایین می ره !
پ ن : هیچ روشی برای اندازه گیری بعضی چیزا وجود نداره.
امروز از خیابون بهار به محل کارم اومدم
خاطرات بچگی برام زنده شد ...
اون موقع خ.م اینا خونه ـشون تو خیابون بهار بود و گاهی با مامان میومدیم بهشون سر می زدیم.
یادمه همیشه هر وقت می خواستیم بریم اونجا اول می رفتیم یه سر به فروشگاه لایکو می زدیم و حتما مامان یه چیزی - اگه شده یه جفت روبالشتی - از اونجا می خرید.
اون موقع تو عالم بچگی خیلی چیزا برامون مطرح نبود ... فاصله ای که الان بین من و س.خ هست رو اون موقع احساس نمی کردم و برام مثل یه دوست صمیمی بود ...
پ ن : یه روزی می رسه که هرکسی راهش رو خودش انتخاب می کنه... خودِ خودش !
خیلی وقتا دلم می خواد خیلی چیزا رو بگم و در مورد خیلی چیزا حرف بزنم ولی خب یاد حدیثی از امام صادق علیه السلام می افتم که می فرمایند :
سه چیز را مخفی بدار و هر جایی مگو : رفت و آمدت را ، دارایی ات را و دیدگاه هایت را.
هرجایی نمی شه هر حرفی رو گفت ...
یادمه سر کلاس این مسئله رو مطرح کردم که لزومی نداره همه چیزو بگیم. بعضی از مستمعین گفتند خب بعداً طرف مقابلمون خودش می فهمه ناراحت میشه... گفتم نباید هر حرفی رو برای هر کسی مطرح کنیم ؛ یه حرفایی رو فقط باید به بعضیا گفت یا اصلا نگفت؛ در واقع همون که می گن : جز راست نباید گفت، هر راست نشاید گفت.چنانچه امام علی علیه السلام به فرزندشان محمد حنفیه می فرمایند:
یا بنی لاتقل مالاتعلم- بل لاتقل کل ما یعلم. فرزندم نگو آنچه را نمی دانی - بلکه نگو همه آنچه می دانی.
پ ن : هر سخن جائی و هر نکته مکانی دارد ...
پ ن : اول نگاه می کنم دارم با چه کسی حرف می زنم و بعد براش توضیح می دم قضیه از چه قراره ... ; )
این روزا موش ها به شدت زیاد شدن ... کمتر خیابونی بوده که ازش رد شده باشم و حداقل یه موش توش ندیده باشم؛
فکر کنم چند وقت دیگه همینطور که دیدن گربه ها و رد شدنشون از کنارمون برامون عادیه ، دیدن موش ها هم عادی بشه ...
پ ن : تو چندتا خونه در حال ساخت که تقریبا در شُرف تحویل بود موش دیدم ... خدا عاقبت ما و شهرمونُ بخیر کنه.