خوب شروع نشد؛
شاید اتفاقات قبل مقدمه ای شد برای اینکه اینجوری شروع بشه
هر کسی منُ می دید می فهمید یه چیزی شده و پرس و جو می کرد ببینه چه اتفاقی افتاده...
توی راه دلم می خواست یه کیسه زباله مشکی پیدا کنم و حرفای دلمُ بریزم توش؛ درشُ محکم ببندم و بندازم تو سطل زباله های تَر...
نمی تونستم با کسی حرف بزنم ... وقتی عصبانی باشم معمولا سکوت می کنم ...
پ ن : نمی دونم چجوری بعضیا به راحتی لقمه حروم از گلوشون پایین می ره !
پ ن : هیچ روشی برای اندازه گیری بعضی چیزا وجود نداره.