بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها
خیلی وقت بود میشناختمش اما این روزها بیشتر ؛
شاید در گذشته انقدر حرف هاش رو خوب درک نمی کردم ...
هر روز مدتی رو با هم می گذرونیم ؛
اعتراف می کنم تا بحال اینطور بهش علاقمند نشده بودم؛
کلی به شخصیت و حالات و روحیاتش فکر می کنم ...

خیلی ظریف کلمات رو بکار می بره

خیلی بجا سخن می گه

غزلیاتش به حقیقت دل می بره ...

چند روز فقط این بیت توی ذهنم جا باز کرده بود :

قدح چون دور ما افتد به هشیاران مجلس ده     مرا بگذار تا حیران بماند چشم در ساقی

نمیدونستم بیتی که م برام اسمس زده بود سروده سعدی هستش ؛
به حقیقت که اون غزل هم از عاشقانه های بی نظیره ...


  • باران بهاری

کنار هر ستاره ای

نشسته ابر پاره ای

من از تبار سادگی

بی خبر از دلدادگی ...


داریم مثل هرشب رادیو هفت میبینیم...

حداقل یه برنامه ای هست! 


  • باران بهاری

میگه - وقتی داره تو چشام نگاه می کنه - : 

تو آخرشی ؛ ینی  تو آخرین پناهمی اگه تو ناراحت باشی ، اگه تو نخندی من میرم تو دیوار...


میگم - تو دلم - : خالی نبند بابا ، من آخرش هستم اما نه از اونا که تو فکر می کنی ...


  • باران بهاری

این شب ها چند روز طول کشیده اند اما هنوز چینی بندزن  روزگار ما نیامده؛

نمیدانم چند وقت دیگر صبح می شود...

شیشۀ نازک تنهایی من خرد شده!


بگذار و بگذر از همۀ هم همه های دروغین ؛

اسفند است شاید خاطراتی که پیش از آمدن بابانوروز دود می کنم ...

روسیاهی اش بماند برای ذغال !


بهاری کن دلت را ... تا بهار چند قدم بیشتر نمانده : )

  • باران بهاری

9

یار نمی شوی ، بار نشو ...

بیهوده می کوشی بمانی مهربان ای دوست !


  • باران بهاری

8

لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ

عشق بازان چنین مستحق هجرانند


بیش از پیش مطمئن می شوم هر روز و هر لحظه

این روزها همه جا پر از دروغ شده و

چه بسیار دروغگو ...

چه فرقی می کند این روزها همه ، همه اند!


  • باران بهاری

7

اینجا چراغی خاموش است !

صبور باش ؛

به خودت قول بده تا وقتی پای حرف هایت تمام قد نمانده ای ،

تا وقتی با خودت رو راست نشده ای ،

تا وقتی  دلت را باور نکرده ای ،

عاشق نشوی.


بوی نا   گرفته اند لحظه های تکراری ِ دروغ ؛

بگذار تا دوباره سعدی بخوانم ؛

این روزها بدجوری حالم را خوب می کند...


غم دل به کس نگویم که بگفت رنگ رویم     تو به صورتم نگه کن که سرایرم بدانی


  • باران بهاری

6

دیشب سعی کردم همۀ سوء تفاهمات ایجاد شده رو برطرف کنم ؛

یه جوری که اطمینان حاصل بشه که راه انتخاب شده اشتباهه .

اما نمی دونم چه اصراری داره به اشتباهش ادامه بده

برام مهم نیست چجوری به نظر برسم اما نمی تونم تو این مسیر اشتباه همراهیش کنم

این خودخواهیه که فقط به فکر خودمون باشیم

پس اون که زندگیشو باخته چی؟

پس اون که سال های عمرشو برامون گذاشته چی؟

پس اون که یه روزایی براش همه کس بودیم چی؟


دیشب خوابم نمی برد ... شاید بی خوابی زده بود به سرم ... شاید هم بخاطر بحث های بی نتیجۀ همیشگی


راست گفتند که نرود میخ آهنین در سنگ!

اونی که خودشو به خواب بزنه رو نمیشه بیدار کرد.


یادمه یه بار با ر.م بحثی در مورد عشق داشتیم ... نتیجه بحثمون این شد که عشق یعنی دیگرخواهی؛

اما من تو بحث دیشب فقط خودخواهی دیدم ...


شاید زمان و فاصله برای اثبات حرفام لازم باشه


پ ن :

باید از خود برانمت هرچند ، خویشتن-خواه خوانی ام زین رو

ازچه رو دوست داری ام وقتی ، صدجفا کرده ای بدان مه رو ؟


  • باران بهاری

5

شاه  ،

بیتی ست که برای تو سرود ـم

چشم ـهایت را باز کن

تا بهتر بخوانم ـت


  • باران بهاری

4

بد نیست فکر کن ـیم

ممکن ـه همون که همۀ زندگی ـمون ـه درِ باغ سبز رو برای کسی که زندگی مون رو به آتیش کشید ـه ، باز کرد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه همون چیز ـی که یک درصد هم احتمال نمی داد ـیم اتفاق بیفت ـه ، اتفاق افتاد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه این دود که همه جا رو گرفت ـه از کبابی سر کوچه نباش ـه ، دل کسی جزغاله شد ـه باش ـه ؛

ممکن ـه برای خوشبختی خود ـمون یکی دیگه رو بدبخت کن ـیم ...

  • باران بهاری