بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۹ مطلب با موضوع «روزنوشت» ثبت شده است

می فرمایند : " عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد " ...

نمی دونم میشه بهش گفت عدو یا نه - یه چیزی تو همون مایه ها حالا -  ولی من ازش یه چیز خوب یاد گرفتم و اون این که هر کتابی رو که می خونم جاهای قشنگشُ یادداشت کنم ؛ برای همین از همین کتاب اخیر - ابن مشغله * - شروع کردم و جاهای خوبشُ تو یه سر رسید می نویسم.


پ ن : * اثر نادر ابراهیمی


  • باران بهاری

یه وقتایی برای این که کسی رو دلداری بدیم بهش می گیم : " پس اگه جای فلانی بودی چی کار می کردی ...؟ " ؛

من خیلی فکر کردم ... هم به جا ، هم به فلانی ها ...

یه جاهایی فقط برای یه کسایی ـه ؛ ینی جا مخصوص اون آدمه و بقیه عمرا تکیه نتوانند زد بر اون جا چون در اون حد نیستند اصن. این فلانی ها زیادند ؛ خیلی زیاد ...
مثلا همین روزا که  م  مث پروانه دورم می گشت و تر و خشکم می کرد، همۀ فکر و ذکرم شده بود این که چطوری میتونه جلوی این همه قصه و ماجرا محکم وایسه ... می فهمم که می ریزه تو خودش اما بازم کوه ـه ... دوسِش دارم  -خیـــــــــــــلی- ... شاید فقط برا دلخوشی ِ اونه که قبول کردم پی گیر بشم ...

دوست داشتم سرمُ بذارم رو پاش اما نتونستم ... امروز رفت پیش سما تا برای اونم رفیق باشه ... می فهمی؟ رفیق!


پ ن : رفیق داریم تا رفیق ... - زبانی اند و نانی اند و جانی -

پ ن : فقط تو عالَم ِ بی خبری ـه که آدم خوش ـه ...


  • باران بهاری
م.ا همون حرفای ح.ک رو زد + یه چیزای سادۀ دیگه ...
قرار شد هرچی از سه چهار سال پیش دارم براش ببرم تا بفهمه کجای کار می لنگه ...
ر.م هر وقت بهم نگاه می کنه ابروهاشُ داده بالا و چشماش دنبال جوابی می گرده که برای سوالای ذهنش قانع کننده باشه ؛ بعدشم می پرسه : " خوبی؟ "...
برام مهم نیست نتیجه چی باشه فقط دوست دارم منُ تو آرزوم غرق کنه .

پ ن : به نظر ِ من گزینۀ دوم صحیح تر می تونه باشه.
پ ن : زلزله جایی در من است؛ هفت روی پنج  ...

  • باران بهاری

حداقل ده سال بود ندیده بودمش ...

چند وقت پیش از ن.ش شنیدم که توی آن کتاب پیداش کرده ؛ رفتم سرچ کردم و دیدم راست می گه در نتیجه ادش کردم. انگیزه اصلی ـم دو تا کتاب امانتی بود که دستم داشت. گفتم بلکه دو فردای دیگه سرمو گذاشتم زمین ، این دوتا کتاب بدبختم نکنه. ظاهرش که خیلی عوض شده بود ؛ باطنشُ نمی دونم. گفت : " از م.ت خبر داری؟" ؛ گفتم : " اد کردمش ولی هنوز جواب نداده. عکس همسرش عکس یه نفر دیگه ست ؛ جدا شده؟ " با سر حرفمو تایید کرد و ادامه داد : " اون تنها نقطۀ مشترکمون بود که ازش خبر داشتم  ؛ حالا تو تعریف کن ... " . گفتم " بذار بریم یه جا بشینیم بعد..." . گفت : " من طاقت نمیارم : ) " ....

به پیشنهاد ا.ط سوار تاکسی شدیم و رفتیم پارک لاله ؛ چون به محل کارش نزدیک بود و می تونست زودتر برگرده اونجا.

از خودش و کارش گفت ؛ اما بعد از مدت ها بی خبری ، خبری که از م.ت بهم داد خیلی ناراحتم کرد. من هم هرچی از بر و بچه هایی که باهاشون ارتباط دارم می دونستم براش گفتم. کلی خاطره بازی کردیم .

همه ـش تو فکر م.ت هستم .

یاد روزی افتادم که تو محل کار روبان های کارت عروسیشُ وصل می کرد. آدم از آینده ـش خبر نداره ... کی فکرشُ میکرد؟


پ ن : دوست دارم ببینمش ؛ من بهش می گفتم استاد !

پ ن : ده سال یه عُمره ؛ دارم فکر می کنم عمرمُ چجوری گذروندم ...


  • باران بهاری

من : " سلام. تولدت مبارک. در پناه خدا سلامت و موفق باشی. - گُل - "

ح.م : " سلام. ممنون از لطفت. بوس "


پ ن : من روم نشد مث ِ اون اسمس بزنم. ش.لُپ گُلی


  • باران بهاری

مرده و حرفش!

مرد نیستم ولی مردونه پای حرفم می مونم.

وقتی گفتم نمی رم ینی نمی رم.


پ ن : من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک!


  • باران بهاری

چند بار پاییز ِ طلایی ِ فریبرز لاچینی رو گوش دادم ...

عالی ـه ...


پ ن : بچه ـگی های من ، ح.م و پیانو ؛ یادش بخیر ...


  • باران بهاری

تصمیم گرفتم نوشته های سبزم رو دسته بندی و اگه بشه چاپ کنم ؛

دارم مرورشون می کنم

یه چیزایی بهش اضافه کردم

یحتمل یه چیزایی هم کم میشه

هر کدومشون منُ به لحظه ای از زندگی می بره

برام موقعی که می نوشتم و جایی که توش بودم  تداعی میشه

...


پ ن : همه چیز از یک دلواپسی ِ مسخره شروع شد ...

پ ن : و کاش می شد دست خدا را بوسید که بیدارم کرد.


  • باران بهاری
نیم روز بود ؛

بعد از انجام دادن ِ  یه سری کارای معمول و روزمره اومدم کامی رو روشن کردم .

وووووو ... دیوونه!

ازم وقتی خواب بودم عکس گرفته بود و گذاشته بود بک گراند کامی ؛ بزرگ روش نوشت بود : دوستت دارم.

دروغ چرا؟! هم غافلگیر شدم ، هم خوشحال.

من به همین سادگی خوشحال میشم. شاید خنده دار باشه : )


پ ن : خوبه که آدم بدونه پاتوق ِ هرکس کجاست ؛ اینجوری راحت تر میشه غافلگیرش کرد ...

پ ن : شاید پرواز دلیلی باشه که قدر لحظه ها رو بیشتر بدونیم!


  • باران بهاری

این که باور کنیم تلاشمون بی نتیجه نیست ، بهمون نیرو می ده که حرکت کنیم.

خوندن وبلاگ م.ر به من انرژی و انگیزه داد.

افکارش رو دوست دارم.

رفتم تو فکر که یه تغییر اساسی به وجود بیارم. 

حس خوبی دارم از اینکه موفق شدم.


به م.ت اسمس زدم ؛ جواب نداد.

بعید می دونم ربطی به وقایع اخیر داشته باشه ؛ چون پیش از این هم چنین رفتاری رو ازش دیده بودم.

شاید چون بر اساس فرهنگ انزوا بزرگ شده ؛ به هرحال من دیگه ارتباطی برقرار نمی کنم.


پ ن : زندگی یعنی همین لحظه.

پ ن : فرهنگ ، مقولۀ پیچیده ای ـه.


  • باران بهاری