سکوت کرده ام تا خودش را خالی کند
هرچه دوست دارد بگوید ... (اینجور وقتا حرفای دل راحت تر به زبون میان خب )
و من می فهمم
شاگرد کلاس بازیگری اش هم نبوده ام
پ ن : شاید نشه گفت هیچوقت اما دیر گول می خورم : )
پ ن : باورم نمیشه دیگه . . .
سکوت کرده ام تا خودش را خالی کند
هرچه دوست دارد بگوید ... (اینجور وقتا حرفای دل راحت تر به زبون میان خب )
و من می فهمم
شاگرد کلاس بازیگری اش هم نبوده ام
پ ن : شاید نشه گفت هیچوقت اما دیر گول می خورم : )
پ ن : باورم نمیشه دیگه . . .
به چلّۀ خودش رسید یادگار ِ روزهای من
داره می گذره ...
پ ن : خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری / سعدی
دارد فوران می کند آتشفشانی در من ؛
خدا بخیر کند . . .
این میان تنها دلم چشم های معصومی را تصور می کند که هر روز برایم می خواند ترانۀ دوستت دارم را .
دوستت دارم HOSIBA !
عجیبه
هم خودش هم اثراتی که روش گذاشته میشه
هم تاثیراتی که میذاره
وقتی از اول خودتو باهاش جفت و جور نکنی تا آخر مجبوری بلنگی
کاش می شد آخرشو پیش بینی کرد
دارند می رن ؛ شاید هم دارن گرفته میشن ...
پ ن : اینجا شک ، دارد عالمگیر می شود ...
پ ن : ته مانده هایی که از دست می روند ...
دلم میخواد بهش بگم بابا تو دیگه کی بودی - چون دیگه نیست - هرچند انقدر خودشو موندنی کرده که شاید هیچوقت فراموش نشه
عجیبه ...
به قیافش نمی خوره انقدر فهمیده و عاشق بوده باشه و این ینی قیافه آدما هیچ چیزیو نشون نمی ده
( البته اینو سال های قبل با دیدن دو تا از استادام -که قیافشون بیشتر شبیه کارگرا بود ولی فوق العاده بودنشون شبیه هیچکس نبود - فهمیدم )
خبر ندارم طبقۀ چندم باید برم
انگار قرعه به نام هرکس بیفته همون میشه
ینی که انتخابی نیست
شاید پیشواز رفتن
هر چند روز یکبار گلاب به روم میپاشن و ...
پ ن : مادر ع.ف برای همیشه رفت
پ ن : هوس کردم برم سر جای خودم بنویسم
گاهی فرصتی پیش میاد تا دست خودمو بگیرم و بشینم با خودم خلوت کنم
شاید یه مرور سریع به همه اتفاقایی که برام افتاده
شاید یه عبور از خاطره های تلخ و شیرین
شاید یه مکث روی لحظه هایی که برام خیلی گرون تموم شدن
گاهی به این فکر می کنم که دلم چی می خواد
که اگه تو کنارم بودی - نه اینکه نباشی -
میتونستم ازت بپرسم چرا؟
میتونستم بهت بگم من اونی نیستم که باید باشم و تو می خوای ؛ پس چرا؟
می دونم که خودت می دونی
اما کاش دستتو میذاشتی رو قلبم و آرومم می کردی
مطمئنم که هستی...
دلم می خواست بهش بگم منم دعا کن و بگو : ...
اما بعد با خودم گفتم زور که نیست - البته نه برای من -
من درخواستمو مطرح کردم ؛ امیدوار بودم جواب بگیرم ؛ خب نشد دیگه ؛ خب نخواستند دیگه ؛ زور که نیست
دلم نمی خواد گوشمو از لابد ها پر کنم که لابد صلاح نبوده ، که لابد فلان و لابد بهمان ؛
راستش من این حرفا سرم نمیشه ... اونی که میشناسم هم نیازی به این لابد ها و اما و اگرها نداره ...
پس میگم نخواسته و خودم و فکرمو راحت می کنم
خودت خبر داری دیگه ...
پ ن : ببین کارم به کجا کشیده که باید برات بنویسم
پ ن : من که دارم می رم ، من که باید برم ، کنارم باش نذار تنها بمونم
یه وقتایی دلم بدجوری هواشو می کنه ؛ دلم می خواد کنارم باشه ، باهاش حرف بزنم ، حتی باهام حرف بزنه
یه وقتایی هوس می کنم صداشو بشنوم
اما
یه وقتایی دوست دارم نباشه ؛ بره و انقدر دورشه تا برای به یاد آوردنش مجبور بشم کلی وقت بذارم
شاید در هر دو صورت یه قهوۀ تلخ حال من و دلم رو خوب کنه
دریا رو دوست دارم
خیــــــــــــــــــلی خیــــــــــــــــــلی
از وقتی یادمه خودم و دریا رو شناختم ، دوست داشتم روی شن های ساحل بشینم و به دریا خیره بشم
به نظرم ابهت خاصی داره
از یه طرف آرومم می کنه و از یه طرف به نظرم ترسناکه
انگار کلی حرف برای گفتن داره
وقتی آرومه یه جور ، وقتی طوفانیه یه جور دیگه
پ ن : دریا سکوت کرده و من حرف میزنم حس میکنم که راه نبردم به باورش
دریا! منم ؛ هم او که به تعداد موجهات با هر غروب خورده بر این صخرهها سرش
یه حرفایی آدمو آروم می کنه ...
یه بیت از فروغ ؛
خوندنی بود :
هرچه دادم به او حلالش باد
غیر از آن دل که مفت بخشیدم ...