بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

۱۵۰ مطلب با موضوع «دلنوشت» ثبت شده است

سکوت کرده ام تا خودش را خالی کند

هرچه دوست دارد بگوید ...  (اینجور وقتا حرفای دل راحت تر به زبون میان خب )

و من می فهمم

شاگرد کلاس بازیگری اش هم نبوده ام 


پ ن : شاید نشه گفت هیچوقت اما دیر گول می خورم  : )

پ ن : باورم نمیشه دیگه . . .



  • باران بهاری

به چلّۀ خودش رسید یادگار ِ روزهای من


داره می گذره ...


پ ن : خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست     تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری / سعدی



  • باران بهاری

دارد فوران می کند آتشفشانی در من ؛

خدا بخیر کند . . .


این میان تنها دلم چشم های معصومی را تصور می کند که هر روز برایم می خواند ترانۀ دوستت دارم را .


دوستت دارم HOSIBA !

  • باران بهاری

عجیبه

هم خودش هم اثراتی که روش گذاشته میشه

هم تاثیراتی که میذاره

وقتی از اول خودتو باهاش جفت و جور نکنی تا آخر مجبوری بلنگی

کاش می شد آخرشو پیش بینی کرد


دارند می رن ؛ شاید هم دارن گرفته میشن ...


پ ن : اینجا شک ، دارد عالمگیر می شود ...

پ ن : ته مانده هایی که از دست می روند ...

  • باران بهاری

دلم میخواد بهش بگم بابا تو دیگه کی بودی - چون دیگه نیست - هرچند انقدر خودشو موندنی کرده که شاید هیچوقت فراموش نشه

عجیبه ...

به قیافش نمی خوره انقدر فهمیده و عاشق بوده باشه و این ینی قیافه آدما هیچ چیزیو نشون نمی ده


( البته اینو سال های قبل با دیدن دو تا از استادام  -که قیافشون بیشتر شبیه کارگرا بود ولی فوق العاده بودنشون شبیه هیچکس نبود  - فهمیدم )


امروز دوباره  - به حسب اتفاق - یه شعر ازش خوندم ؛
همه ابیاتش خوبه ...

شاید آدماییی مثل اون هنوز هم باشن اما دورن ، در دسترس نیستن ، یا شاید شناخته شده هم نباشن ...

پ ن : دلم می خواد همه شعراشو اینجا بذارم ... کُل دیوان ... یا لااقل غزلیاتشو ...
پ ن : خوندن کتابای دیجیتالی رو دوست ندارم ؛ برای نگهداری کتابای چاپی هم جا ندارم  - اینم خودش مسئله ایه -
پ ن : خدا بخواد حتما می رم غزلیاتشو می خرم

پ ن : حُکم آن ِ توست گر بکشی بی گُنه ولیک ... / سعدی




  • باران بهاری

خبر ندارم طبقۀ چندم باید برم

انگار قرعه به نام هرکس بیفته همون میشه

ینی که انتخابی نیست

شاید پیشواز رفتن

هر چند روز یکبار گلاب به روم میپاشن و ...


پ ن : مادر ع.ف برای همیشه رفت

پ ن : هوس کردم برم سر جای خودم بنویسم

  • باران بهاری

گاهی فرصتی پیش میاد تا دست خودمو بگیرم و بشینم با خودم خلوت کنم

شاید یه مرور سریع به همه اتفاقایی که برام افتاده

شاید یه عبور از خاطره های تلخ و شیرین

شاید یه مکث روی لحظه هایی که برام خیلی گرون تموم شدن


گاهی به این فکر می کنم که دلم چی می خواد

که اگه تو کنارم بودی - نه اینکه نباشی -

میتونستم ازت بپرسم چرا؟

میتونستم بهت بگم من اونی نیستم که باید باشم  و تو می خوای ؛ پس چرا؟

می دونم که خودت می دونی

اما کاش دستتو میذاشتی رو قلبم و آرومم می کردی

مطمئنم که هستی...


دلم می خواست بهش بگم منم دعا کن و بگو :  ...

اما بعد با خودم گفتم زور که نیست - البته نه برای من -

من درخواستمو مطرح کردم  ؛ امیدوار بودم جواب بگیرم ؛ خب نشد دیگه ؛ خب نخواستند دیگه ؛ زور که نیست

دلم نمی خواد گوشمو از لابد ها پر کنم که لابد صلاح نبوده ، که لابد فلان و لابد بهمان ؛

راستش من این حرفا سرم نمیشه ... اونی که میشناسم هم نیازی به این لابد ها و اما و اگرها نداره ...

پس میگم نخواسته و خودم و فکرمو راحت می کنم


خودت خبر داری دیگه ...


پ ن : ببین کارم به کجا کشیده که باید برات بنویسم

پ ن : من که دارم می رم ، من که باید برم ، کنارم باش نذار تنها بمونم





  • باران بهاری

یه وقتایی دلم بدجوری هواشو می کنه ؛ دلم می خواد کنارم باشه ، باهاش حرف بزنم  ، حتی باهام حرف بزنه

یه وقتایی هوس می کنم صداشو بشنوم

اما

یه وقتایی دوست دارم نباشه ؛ بره و انقدر دورشه تا برای به یاد آوردنش مجبور بشم کلی وقت بذارم


شاید در هر دو صورت یه قهوۀ تلخ حال من و دلم رو خوب کنه


  • باران بهاری

دریا رو دوست دارم

خیــــــــــــــــــلی خیــــــــــــــــــلی

از وقتی یادمه خودم و  دریا رو شناختم ، دوست داشتم روی شن های ساحل بشینم و به دریا خیره بشم

به نظرم ابهت خاصی داره

از یه طرف آرومم می کنه و از یه طرف به نظرم ترسناکه

انگار کلی حرف برای گفتن داره

وقتی آرومه یه جور ، وقتی طوفانیه یه جور دیگه


پ ن : دریا سکوت کرده و من حرف می‌زنم                  حس می‌کنم که راه نبردم به باورش

        دریا! منم ؛ هم او که به تعداد موجهات          با هر غروب خورده بر این صخره‌ها سرش



  • باران بهاری

یه حرفایی آدمو آروم می کنه ...


یه بیت از فروغ  ؛

خوندنی بود :


هرچه دادم به او حلالش باد

غیر از آن دل که مفت بخشیدم ...






  • باران بهاری