بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

گاهی فرصتی پیش میاد تا دست خودمو بگیرم و بشینم با خودم خلوت کنم

شاید یه مرور سریع به همه اتفاقایی که برام افتاده

شاید یه عبور از خاطره های تلخ و شیرین

شاید یه مکث روی لحظه هایی که برام خیلی گرون تموم شدن


گاهی به این فکر می کنم که دلم چی می خواد

که اگه تو کنارم بودی - نه اینکه نباشی -

میتونستم ازت بپرسم چرا؟

میتونستم بهت بگم من اونی نیستم که باید باشم  و تو می خوای ؛ پس چرا؟

می دونم که خودت می دونی

اما کاش دستتو میذاشتی رو قلبم و آرومم می کردی

مطمئنم که هستی...


دلم می خواست بهش بگم منم دعا کن و بگو :  ...

اما بعد با خودم گفتم زور که نیست - البته نه برای من -

من درخواستمو مطرح کردم  ؛ امیدوار بودم جواب بگیرم ؛ خب نشد دیگه ؛ خب نخواستند دیگه ؛ زور که نیست

دلم نمی خواد گوشمو از لابد ها پر کنم که لابد صلاح نبوده ، که لابد فلان و لابد بهمان ؛

راستش من این حرفا سرم نمیشه ... اونی که میشناسم هم نیازی به این لابد ها و اما و اگرها نداره ...

پس میگم نخواسته و خودم و فکرمو راحت می کنم


خودت خبر داری دیگه ...


پ ن : ببین کارم به کجا کشیده که باید برات بنویسم

پ ن : من که دارم می رم ، من که باید برم ، کنارم باش نذار تنها بمونم





  • باران بهاری