روز ـها دارن به سرعت میگذرن ؛
هرکدوم یه جور.
میگه :
خدا همون چیزی رو که آدم ـها می خوان به ـشون میده و اون ـها رو در مسیری قرار میده که دلخواه ـشون ـه.
آدم ـها همون چیزی رو بروز میدن که در درون ـشون هست و خواهان اون هستند.
...
به جایی که ایستاده ـم نگاه می کنم و با خود ـم میگم :
من از خدا چی خواست ـم که الان اینجا ـم ...؟
چقدر برای رسیدن به خواسته ـها و علاقمندی ـها ـم تلاش کردم ...؟
...
ذهن ـم پر شده از موضوع ـات مختلف که باید در فرصت مناسب طبقه بندی بشن.
دارم به آخرین بحث با ش.م - در مورد جبر و اختیار- فکر می کنم .
به مسیری که تو ـش هستیم ؛
به پله ـها و ...
پ ن : بستن چشم ـها راحت نیست وقتی هنوز می بینند .
پ ن : رنگ باخته اند جاذبه ـها برای ـم.