به ـم زنگ زده بود ؛
موبایل ـم سایلنت بود و نشنیده بود ـم.
به ـش اسمس زد ـم که ببخشید قضیه اینجوری بوده ، بیداری؟
خود ـش زنگ زد.
گفت داره میره کربلا ؛ حلال ـش کن ـم.
گفت کمک کار م باش ـم تا غصه نخوره.
دل ـم گرفت.
نگران ـشم. کاش می تونست ـم کاری برا ـش بکنم.
گفت ـم : دعا کن ما رو هم بطلبند.
پ ن : خدا می دونه تو دل ـم چه خبر ـه...