تقریبا هر روز باهم تلفنی حرف می زنیم ؛
روحیۀ خوبی نداره ؛
سعی می کنم حال و هوا ـش رو عوض کنم ولی هم من می دونم و هم خود ـش می دونه که هیچ چیز ـی عوض نمیشه.
میگه : برای خدا کاری نداره که همه چیز رو درست کنه.
راست میگه ...
پ ن : شهر پر گشت ز غوغای تماشائی ِ ما ...