بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

سر صبحونه یه ماجرایی رو از د.م نقل کرد که کلی باهم گریه کرد ـیم.

جوری که دوباره هوایی شد ـم ...


چند روزی بود ابروها ـم گره می خورد و چشم ـم رو به زور ِ خوردن ِ پاراستامول باز نگه می داشت ـم؛

امروز مهمونی دعوت بود ـیم ؛

دوباره همونجوری بود ـم  ...

ف.ف گفت فشارت پایین نیست؟

گفت ـم : هست.

ب.م اصرار کرد که فشار ـمُ اندازه بگیرن.

8 روی 4.

ف.ف گفت : من جای تو بود ـم افتاده بود ـم ؛ بیا یه چیز شیرین بخور...

دل ـم می خواست زودتر برس ـم خونه ؛ انگار فقط تو خونه خود ـم راحت بود ـم.


مردد ـم ؛ بین موندن و رفتن ...

اگه بفهمن تو دل ـم چه خبره و تو سر ـم چه فکری ـه حتما همه میریزن سر ـم  که دیوونه شدی مگه؟ واجب نیست که و ...

نگران ـم.


پ ن : ما زنده از آن ـیم که آرام نگیر ـیم ...


  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی