امروز - ناخواسته - از همه جا و همه کس با هم حرف زدیم ؛
هیچوقت این کار نتیجۀ احساس ـی خوب ـی برا ـم نداشت ـه و نداره.
به ـش گفت ـم ارتباط ـمون رو با اون ـا کمرنگ کنیم ؛
تا حدی دلایل ـی که براش آورد ـم قانع ـش کرد ؛
با توجه به وقایع و اتفاقات اخیر ، حرف و حدیث ـها و ... احتمالا رفت و آمد ـها کات بشه.
یه مقداری از کارهای برنامه ریزی شده انجام شد ...
شاید مدت ـی بود اینجوری زندگی رو ندید ـه بود ـم ؛
دوباره به خود ـم یادآوری کرد ـم که قرار ـه بگذره ...
این یه گزینه ـست که من مدت ـها پیش انتخاب ـش کردم و امیدوار ـم که نتیجۀ فوق العاده ای خواهد داشت.
پ ن : گاه ـی فکر می کنم کاش مث برنامه های تلویزیونی که تو ـش مدت برنامه رو مشخص کردن ، مدت زندگی آدم ـها هم مشخص بود.
پ ن : مدام با خود ـم زمزمه می کنم : "زندگی را نفسی ارزش غم خوردن نیست" ؛ اما وقتی به قسمت بعد شعر می رسم میبینم نمی تونم سیر بخند ـم ...
پ ن : انقدر از سر و ته نوشته ـم تو ذهن ـم زد ـم که وقت ـی می خونم ـش به نظر ـم میاد جمله ـها ـش هیچ ربط ـی به هم نداره ... دی :