پاییز برای من پُر از خنکای هوا ، دلهره و گاه دلتنگی ـه.
این روزـا مدام در رفت و آمد ـم و از چونه زدن با آدم ـایی که هنوز ادبیات ِ صحبت کردن با یک خانم رو یاد نگرفته ـند خسته شده ـم.
بعضی وقت ـا دل ـم می خواد یه نفر باش ـه تا باهاش حرف بزن ـم
کسی که حرف ـای من نگران و ناراحت ـش نکنه و حضور ـش به ـم آرامش بده ؛ شاید کسی مث ِ ا.ع ...
امیدوارم بالاخره تصمیم ِ کبری گرفته بشه ؛ چون تقریبا نفس ـی برام نمونده ...
و دعا همچنان روزنه ای برای ادامۀ راه ـه ...
پ ن : خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است ....