وقتی ح.م مأموریت بود ، برای حج قرعه کشی کرده بودند و اسم ـش در اومده بود ؛
این کار رو سه بار تکرار می کنند و هر سه بار اسم ـش به عنوان ِ کسی که باید بره حج در میاد.
دیروز زنگ زد و گفت امروز مسافر ـند.
بهش گفتم : مواظب ف.ع باش و تو مدینه خیلی دعا ـمون کن.
اون موقع که خودم رفتم ، خیلی حالی ـم نبود کجا دارم می رم ؛
دل ـم می خواد بتونم برم با معرفت زیارت کنم.
خ.م وقتی از اون جا اومده بود ، تعریف می کرد که خیلی عوض شده ؛ می گفت انگار کعبه رو کردن تو قفس ؛ خیلی از آثار تاریخی رو از بین بردن ...
پ ن : هذا یوم الحسرة ...