بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

امروز  ملافۀ ( ملحفه ) یکی از پتوهای جهیزیه ـمُ عوض کردم ؛

یاد ِ جلد کردن ِ کتابای مدرسه افتادم با این تفاوت که خیلی سخت تر و وقتگیر تر بود.

یه ملافۀ سفید با یه ساتن ِ آبی ِ گلدار وسطش.

تقریبا 4 ساعت طول کشید ؛ البته وسطاش 5 - 6 تا زنگ تفریح به همراه خوراکی داشتم.


اون موقع ها مامانجونی وقتی می خواست ملافۀ پتوها رو عوض کنه  ،با داداشم شیطنت می کردیم و هی می پریدیم وسط پتوها و اونم می گفت : " لا اله الا الله ... انقد از این وسط نرید و بیایید ... " و وقتی می دید فایده نداره مامانُ صدا می زد تا بیاد سراغمون و البته اومدنش خیلی هم اوضاعُ عوض نمی کرد؛ آخر سر هم همه می خندیدیم .


چند وقت بود مهمونی که شب بیاد و خونه ـمون بمونه نداشتیم ؛ برای همین به سرم زد ملافه ها رو بشورم و عوض کنم.

این چندمین باره که با جلد کردن پتوها، یاد ِ بچگی ـم می افتم. : )


پ ن : لحاف دوز ، چینی بند زن ، نمکی ، برف پارو کن ، چرخ و فلکی و ... مشاغلی بودند که اون  زمان تقریبا هر روز - به اقتضای فصل - باهاشون برخورد می کردیم. / یادش بخیر ...


  • باران بهاری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی