امروز ملافۀ ( ملحفه ) یکی از پتوهای جهیزیه ـمُ عوض کردم ؛
یاد ِ جلد کردن ِ کتابای مدرسه افتادم با این تفاوت که خیلی سخت تر و وقتگیر تر بود.
یه ملافۀ سفید با یه ساتن ِ آبی ِ گلدار وسطش.
تقریبا 4 ساعت طول کشید ؛ البته وسطاش 5 - 6 تا زنگ تفریح به همراه خوراکی داشتم.
اون موقع ها مامانجونی وقتی می خواست ملافۀ پتوها رو عوض کنه ،با داداشم شیطنت می کردیم و هی می پریدیم وسط پتوها و اونم می گفت : " لا اله الا الله ... انقد از این وسط نرید و بیایید ... " و وقتی می دید فایده نداره مامانُ صدا می زد تا بیاد سراغمون و البته اومدنش خیلی هم اوضاعُ عوض نمی کرد؛ آخر سر هم همه می خندیدیم .
چند وقت بود مهمونی که شب بیاد و خونه ـمون بمونه نداشتیم ؛ برای همین به سرم زد ملافه ها رو بشورم و عوض کنم.
این چندمین باره که با جلد کردن پتوها، یاد ِ بچگی ـم می افتم. : )
پ ن : لحاف دوز ، چینی بند زن ، نمکی ، برف پارو کن ، چرخ و فلکی و ... مشاغلی بودند که اون زمان تقریبا هر روز - به اقتضای فصل - باهاشون برخورد می کردیم. / یادش بخیر ...