هرگز
هرگز
هرگز
نمی توانم و نخواهم توانست آنکه خویشاوندم نیست را خویش ِ خود بخوانم و آنکه مهربانی را درنیافته مهربان خطاب کنم... چه دروغ بزرگی ست یکرنگی وقتی همچنان بندۀ مُلَوّن های هر روزی ِ روزگارت هستی ؛ حماقت است گمان کنیم باز می توان یافت آن چه را که آلوده شد!
درنگ جایز نیست ؛ برای همیشه خاطرۀ هزار سودا را دفن می کنم. [ برای همیشه ]
پ ن : خاموش باد شمعی که بی احساس می سوزد!
پ ن : هرکس گذشت از نظرت در دلت نشست / تنها گناه آینهها زود باوریست / فاضل نظری
پ ن : هزارشُکر ...
پ ن : خدا همین نزدیکی ها حواسش هست که شیطان لباس مردی پاک را دزدیده ست ...