از اون کساییه که از بچگی اسمش تو خونه ـمون بود و حرفش زمزمۀ لب های مادرم...
دیوان اشعار پروین اعتصامی همیشه رو طاقچۀ اتاق بود ؛
امروز داشتم شعر دیوانه و زنجیر ـش رو می خوندم ... هنوز هم تازه ست ...
گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانهای / عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیدهاند
...
من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای / کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیدهاند
آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست / گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیدهاند
ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران / عیبها دارند و از ما جمله را پوشیدهاند
پ ن : کجاست آنکه جوانمردی و فضیلت را / به یاد مردم درماندهٔ عوام دهد / ملک الشعرای بهار
پ ن : به یاد روزا و شبایی که باهم شعر می خوندیم ...