بماند به رسم خوش یادگاری ...

اینجا دادگاه نیست؛

قضاوتم نکن ...

اینها نوشته های من هستند ؛

شاید حرف های دلم و کارهای روزمرّه ...

دوست داشتی بخون و نظر بده.

طبقه بندی موضوعی
پیوندها

از اون کساییه که از بچگی اسمش تو خونه ـمون بود و حرفش زمزمۀ لب های مادرم...

دیوان اشعار پروین اعتصامی همیشه رو طاقچۀ اتاق بود ؛

امروز داشتم شعر دیوانه و زنجیر ـش رو می خوندم ... هنوز هم تازه ست ...


گفت با زنجیر، در زندان شبی دیوانه‌ای / عاقلان پیداست، کز دیوانگان ترسیده‌اند

...

من بدین زنجیر ارزیدم که بستندم بپای / کاش میپرسید کس، کایشان بچند ارزیده‌اند

آب صاف از جوی نوشیدم، مرا خواندند پست / گر چه خود، خون یتیم و پیرزن نوشیده‌اند

ما نمیپوشیم عیب خویش، اما دیگران / عیبها دارند و از ما جمله را پوشیده‌اند


پ ن :  کجاست آنکه جوانمردی و فضیلت را / به یاد مردم درماندهٔ عوام دهد / ملک الشعرای بهار

پ ن : به یاد روزا و شبایی که باهم شعر می خوندیم  ...


  • باران بهاری

نظرات  (۱)

  • غریبه رهکذر ایستاده با فریاد
  • خدابراتون حفظشون کنه.هم مادر رو هم کسانی که خاطرات شعر خونی باهاشون داری.من هم یک دیوانه توهم الود رو سراغ دارم که یکی اهلیش کرده بود
    پاسخ:
    متشکرم .

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی